ادامه از بخش اول : این ۱۰ شخصیت و داستان هایشان تاثیر زیادی بر تاریخ روانشناسی و آنچه هم اکنون از آن به ما رسیده است داشته اند.
آنچه در خصوص این موارد شگفت انگیز است این است که با مطالعه پژوهش های مربوط به ایشان می توان فرآیند درک و درمان اینگونه موارد را دانست.
آنچه که اکثر این کیس ها در آن مشترک هستند ، تاثیرشان بر روی مطالعه موضوعاتی همچون شخصیت و هویت، ذات و تربیت و ارتباط میان جسم و ذهن می باشد. در ادامه در مورد آنها بیشتر خواهیم خواند :
۶- هنری گوستاو مُلایزون (Henry Gustav Molaison)
وی تا مدت ها برای حفظ حریم شخصی اش با نام مختصر H.M. شناخته می شد. ملایزون که در سال ۲۰۰۸ از دنیا رفت، در سن ۲۷ سالگی و پس از انجام چندین جراحی مغز برای درمان صرعش، انواع مختلف فراموشی را تجربه کرد. تمرکز بیش از ۱۰۰ روانشناس و عصب شناس در مقالات علمی شان بر مشکل وی بوده است و در بیش از ۱۲ هزار مقاله نام وی آورده شده است.
جراحی مُلایزون شامل برداشت بخش بزرگی از هیپوکامپ مغز وی بود و این موضوع باعث ناتوانی وی در ذخیره سازی اطلاعات جدید در حافظه بلند مدتش شده بود.
مشکل مُلایزون موجب شگفتی متخصصان آن روزها شده بود زیرا بسیاری از آنان بر این باور بودند که حافظه در سرتاسر کورتکس مغز توزیع شده است.
۷- کیتی ژِنُوِز (Kitty Genovese)
در واقع ژنوز به صورت مستقیم یک کیس روان درمانی به حساب نمی آید بلکه سرنوشت وی تاثیر مهمی در تاریخ روانشناسی گذاشته است.
در سال ۱۹۴۶ در نیویورک، ژنوز که از محل کارش به خانه بازمی گشت مورد حمله وینستون موزلی قرار گرفته و کشته شد. آنچه که این تراژدی را را برای تاریخ روانشناسی (سایک نیوز) مهم کرده است، تاثیر آن بر پژوهش بر روی پدیده تماشاگری (اثر تماشاگر به پدیده ای گفته می شود که در طی آن افراد از کمککردن به دیگران در شرایط اضطراری در حالتی که افراد دیگری حاضر هستند اجتناب میکنند) است که امروزه به خوبی شناخته شده است و پزوهش ها نشان می دهند احساس مسئولیت فردی ما در حضور دیگران کم تر می شود.
بنا بر گفته شاهدان، ۳۸ نفر شاهد جنایت ژنوز بودند و این در حالیست که هیچ کدام هیچ کمکی نکردند و این یک مثال واقعی فاجعه آمیز از اثر نمایشگری است.
روانشناسی مدرن دریافته است که اثر نمایشگری به شیوه های متنوعی می تواند کار کند. برای مثال مدارکی وجود دارد که بیان می کند در موقعیت هایی که افراد عضوی از گروهی بزرگتر باشند یا به طبقه های اجتماعی همسانی تعلق داشته باشند، به احتمال بیشتری در حوادث اقدام به انجام کاری (برای مثال کمک کردن) خواهند کرد.
۸- آلبرت کوچولو
آلبرت نام مستعاری است که جان واتسون رفتارگرای معروف به یک کودک ۱۱ ماهه داده بود. واتسون و همکارانش این پژوهش را به منظور القای ترس های مشخص از طریق فرآیند شرطی سازی طراحی و آغاز نمودند.
پژوهش بر روی آلبرت کوچولو که در مورد استانداردهای علمی آن تردید وجود دارد، در سال ۱۹۲۰ انجام گرفت و به دلیل غیراخلاقی بودن آن به شدت مورد نقد قرار گرفت.
در سال های اخیر بحث های زیادی بر سر هویت اصلی آلبرت کوچولو شده است، عده ای معتقدند وی داگلاس مِریت پسر یک دایه بوده است.
از سویی دیگر بعضی می گویند،(سایک نیوز) آلبرت کوچولو دچار مشکلات عصب شناختی بوده و این مشکلات به همراه آزمایشات واتسون موجب شدند وی در سن ۶ سالگی و بر اثر هیدروسفالی جان خود را از دست بدهد.
در سال ۲۰۱۴ نیز گروهی در دانشگاه مک اِوان مدعی شدند که آلبرت کوچولو احتمالا ویلیام بارگر است (زیرا در پرونده های پزشکی با نام آلبرت بارگر ثبت شده است) که در سال ۲۰۰۷ و در سن ۸۷ سالگی در گذشته است.
با این حال همه اعتقادات در مورد آلبرت کوچولو مورد بحث و نقد بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است اما از تاثیر زیاد ازمایشات وی بر روانشناسی نمی توان غافل ماند.
۹- کریس سیزمور (Chris Sizemore)
کریس کاستنر سیزمور یکی از کیس های مشهور ابتلا به اختلال شخصیت چندگانه می باشد که امروزه با عنوان اختلال هویت شخصیتی شناخته می شود.
شخصیت های مختلف سیزمور شامل : اِو وایت، اِو بلک، جِین و خیلی های دیگر می شد. به نقل از بعض منابع، سیزمور این شخصیت ها را به عنوان یک مکانیسم دفاعی در برابر آسیب هایی که در کودکی تجربه کرده بود (مانند دیدن مادر به شدت زخمی اش و مشاهده مردی که در کارگاه چوب بری به وسیله اره دو نیم شد)، از خود بروز داده است. سیزمر توضیح می دهد که چطور شخصیت های گوناگون وی برای سال ها در قالب یک شخصیت واحد درآمده بودند با اینحال همچنان تاثیرات این اختلال در زندگی وی مشهود بوده است، برای مثال به قول وی شخصیت اِو وایت با همسرش ازدواج کرده است و در واقع وایت (سایک نیوز) مادر دختر اولش است.
داستان زندگی سیزمر در سال ۱۹۵۷ به صورت یک فیلم به نمایش درآمد.
۱۰- دیوید ریمر (David Reimer)
ریمر یکی از مشهورترین کیس های روانشناسی، در سن ۸ ماهگی و در جریان یک عمل ختنه نافرجام، آلت تناسلی خود را از دست می دهد. در نتیجه، روانشناسی با نام جان مانی به والدین وی توصیه می کند او را مانند یک دختر بزرگ کنند. نام وی را برندا می گذارند و بر رویش جراحی های متعدد و درمان هورمونی در راستای تغییر جنستش انجام می دهند.
جان مانی در ابتدا این آزمایش را موفقیتی بزرگ در راستای حمایت از باور خود مبنی بر نقش اساسی فاکتورهای اجتماعی و نه فطری در هویت جنسیت کودکان می داند، اما در حقیقت این تغییر جنسیت موجب بروز مشکلات جدی فراوانی برای ریمر گشت و احساس پسر بودنش هرگز از بین نرفت.
زمانی که ریمر ۱۴ ساله بود مجددا برای تغییر جنسیت خود تلاش کرد. او بعدها به یکی از مبارزین تغییر جنسیت کودکانی که دچار آسیب های تناسلی مانند وی شده بودند تبدیل شد.
بخش اول این مقاله را از اینجا بخوانید.
مترجم : تیم تخصصی سایک نیوز
منابع: digest.bps.org.uk
en.wikipedia.org