
دونالد ترامپ، پدیده سیاست امریکا بعد از چندین ماه سر و کله زدن با رقبایش بالاخره در میان بهت و نگرانی همگان،رویس جمهور آمریکا در سال ۲۰۱۶ شد. او که در محافل سیاسی ویژگیهای منحصربهفردی از جمله فحاشی، مواضع بسیار تند بر علیه افراد و کشورها و اشتباهات مفرط در تحلیلهایش، از خود نشان داده و به همین دلایل حتی حزب جمهوریخواه نیز با اکراه او را به عنوان کاندید نهایی پذیرفت، اکنون ساکن جدید کاخ سفید است. اتفاقی که به دلیل تندروبودن او همگان از آن میترسیدند. حالا مجله معتبر «آتلانتیس» در مقالهای بلند به قلم یکی از بهترین روانشناسان سیاسی امریکا به نام «دان. پی. مک آدامز» به تحلیل روانشناسی شخصیت او پرداخته است.
به نظر میرسد حتی بیش از رونالد ریگان(رییسجمهور آمریکا که بازیگر هالیوود بود)، ترامپ از این واقعیت آگاه است که همیشه بازی میکند. او در زندگی مانند مردی که میداند همیشه در حال مشاهدهشدن است، حرکت میکند. اگر همه انسانها بازیگران اجتماعی هستند، دونالد ترامپ مانند یک فراانسان این حس طبیعی انسانی را دوچندان دارد.
شخصیت ترامپ قطعا از هر استانداردی دورتر است و این شخصیت بهخصوص برای یک کاندیدای ریاستجمهوری در تاریخ آمریکا نادر است؛ بسیاری از افرادی که با او مواجه شدهاند، چه در مذاکرات با او یا مناظرهها یا حتی در حد دیدن این مناظرهها در تلویزیون- او را فردی گیجکننده یافتهاند. در این مقاله، سعی خواهم کرد تا از وضعیتهای روانشناختی، مدلهای شناختی، انگیزهها و خودپنداره او که با هم ساختار روانشناختی منحصربهفرد او را تشکیل میدهند، پرده بردارم. ترامپ درخواست مصاحبه با من برای این هدف را نپذیرفت، اما تاریخچه زندگی او به خوبی در کتابها و سخنرانیهایش، منابع مربوط به بیوگرافی افراد و رسانهها ثبت شده است. هدف من ارائه یک تصویر بیطرفانه و تحلیلی از ترامپ است و برای این کار از مهمترین ایدهها و یافتههای تحقیقی در علم روانشناسی معاصر استفاده خواهم کرد.
الف. وضعیت روانشناختی او
پنجاه سال تحقیقات تجربی در روانشناسی شخصیت منجر به یک اجماع علمی حول اساسیترین ابعاد تغییرپذیری انسان شده است. راههای بیشماری وجود دارد که از طریق آنها میتوانیم انسانها را از هم تفکیک کنیم، اما عالمان علم روانشناسی این کار را با یک طبقهبندی نسبتا ساده که با عنوان پنج عامل بزرگ مشهور است، حل و فصل کردهاند. این پنج عامل عبارتند از:
- برونگرایی: جمعگرایی، تسلط اجتماعی، اشتیاق و رفتار پاداشمحور
- روانرنجوری: اضطراب، ناپایداری هیجانی، گرایشات افسردگی و هیجانات منفی
- وجدان: تلاش، نظم، ثبات قاعده و سازماندهی
- توافقپذیری: گرمی در روابط، مراقبت از دیگران، نوعدوستی، شفقت و فروتنی
- گشودگی: کنجکاوی، تعصبنداشتن، تخیل و قدرت پذیرش ایدههای جدید
وضعیت دونالد ترامپ در این ابعاد چگونه است؟ او در طول عمرش صفتهایی را به نمایش گذاشته که شما از یک رییسجمهور آمریکا انتظار ندارید: برونگرایی بسیار بالا که با توافقپذیری بسیار پایین ترکیب شده است. البته این داوری من است، اما باور دارم که اکثریت قابلتوجهی از افرادی که ترامپ را دیدهاند با من موافق باشند. البته در مورد صفتهایی که به ترامپ نسبت میدهیم قطعیتی وجود ندارد. زیرا ما در اینجا از طریق بررسی فرایندهای عمیق و ناهشیار یا تشخیصهای کلینیکی در مورد او صحبت نمیکنیم.
ترامپ همانند «جورج دبلیو بوش» و «بیل کلینتون» (و «تدی روزولت» که در بین رؤسایجمهور بررسیشده، بالاترین میزان برونگرایی را داشت)، نقشش را به شیوهای برونگرایانه، پرهیجان و از لحاظ اجتماعی مسلط ایفا میکند. او فردی بیقرار است که خواب خیلی کمی دارد. در کتابش با عنوان «هنر معامله» که در سال ۱۹۸۷ نوشته است، توصیف میکند که روزهایش با دیدارها و تماسهای تلفنی پر میشود. امروز و حدود سی سال بعد نیز، او هنوز دائما در تعامل با دیگران است- با شرکت در تجمعات، مصاحبهها و شبکههای اجتماعی. به نظر نمیرسد کاندیدایی با ذوق و اشتیاقتر از ترامپ در این دوره از انتخابات باشد و به نظر نمیرسد که هیچ کاندیدای دیگری سرگرمکنندهتر از او باشد.
با این حال، معامله توصیف مناسبی برای برخی فعالیتهای یک رییسجمهور است و ریاستجمهوری مدرن بسیار پیچیدهتر از این است که عمدتا به روابط شخصی وابسته باشد. کار ریاستجمهوری در چهارچوبهای نهادی است که بر روابط ویژه بین افراد خاص که ممکن است رؤسای دولتها، وزیران کابینه یا اعضای کنگره باشند، برتری دارد. رهبران موثرتر قادر هستند مقداری فاصله با ترس هیجانی و اجتماعی از سیاستهای روزمره داشته باشد. آنها با وجود داشتن یک تصویر بزرگ در ذهن و تلاش برای برقراری تعادل بین هزاران مصلحت متضاد، نمیتوانند از عهده سرمایهگذاری خیلی زیاد در روابط خاص بربیایند. برای رؤسایجمهور آمریکا، سیاست به ندرت شخصی است.
در میان جنگ لفظی انتخابات سال ۲۰۱۶ اینکه از یک کاندیدا پیام توافق صادر میشود و او اعتراف میکند که نیاز است صداهای دیگر هم شنیده شوند، روح را تازه میکند. اما هنوز تصویر ترامپ از توافق یک فرایند جامع و آراسته در واقعیت سیاسی نیست. ممکن است ترامپ ادعا کند که مدیر ماهری برای یک حکومت بزرگ است که عملکردش وسیعتر از معامله است، اما این کار نیاز به مجموعهای از طرحوارهها و مهارتها دارد که بیرون از روش حل مسئلهای است که او به آن خو گرفته است.
ج- انگیزههای او
برای روانشناسان، اغلب غیرممکن است که در مورد دونالد ترامپ صحبت کنند، بدون آنکه از کلمه «خودشیفتگی» استفاده نکنند. وقتی از «هاوارد گاردنر»، روانشناس و استاد دانشگاه هاروارد در یک مقاله در مجله Vanity Fair خواسته شد که شخصیت ترامپ را به صورت خلاصه بیان کند، او پاسخ داد: به طرز قابلتوجهی خودشیفته. «جرج سیمون»، روانشناس بالینی که برگزارکننده سمینارهایی با موضوع تغییر رفتار است، گفته است که ترامپ آنچنان مثال کلاسیکی از خودشیفتگی است که من کلیپهای ویدئویی از او را برای استفاده در کارگاههای آموزشیام آرشیو کردهام، زیرا نمونهای بهتر از او در خودشیفتگی وجود ندارد. او میگوید: در غیر اینصورت، من مجبور بودم بازیگرانی را برای این کار استخدام کنم. او شبیه یک رویای به حقیقت پیوسته است.
همانطور که «جیویندا بلر» در بیوگرافی سه نسل از خانواده ترامپ با عنوان «ترامپها» نوشته است: ضمایر مفرد اول شخص (من، خودم و برای من) به شدت من و کتابم را تحتالشعاع قرار داد. در جایی که دیگران از خاطرات فرد ترامپ صحبت میکنند، دونالد در مورد حمایت فرد ترامپ از خودش میگوید.
با در نظر گرفتن نقش خودشیفتگی در زندگی دونالد ترامپ میتوانیم به فراتر از صفت بازیگر اجتماعی و نیز فراتر از برونگرایی بسیار زیاد، توافقپذیری بسیار پایین و طرحواره شخصی او برای تصمیمگیری برویم تا بتوانیم انگیزههای او را تشخیص دهیم. برای این کار باید به این سئوال پاسخ دهیم که دونالد ترامپ واقعا چه میخواهد؟ مهمترین اهداف او در زندگی چیست؟
از زمانی که او به مدرسه ابتدایی رفته است تمایل داشته که رتبه یک باشد. با ورود به آکادمی نظامی نیویورک در دوره دبیرستان بین همسالانش نسبتا مشهور شده بود، اما هیچ دوست خاص نزدیکی نداشت. او در کتاب «ترامپها» به خاطر میآورد که هم از سوی مربی و هم از سوی همکلاسیها مورد تمجید واقع میشده است، او رقابتیترین فرد در یک محیط بسیار رقابتی بود. نیازش به برتری- برای مثال، بهترین ورزشکار مدرسه بودن و ترسیم جاهطلبانهترین شغل آینده- جایی برای ایجاد روابط صمیمی باقی نمیگذاشت، زیرا برای او غیرممکن بود که ضعف و آسیبپذیری که معمولا روابط صمیمی به آن نیاز دارند، نشان دهد.
در حالی که شما ممکن است فکر کنید خودشیفتگی بخشی از وظیفه کاری هر کسی است که مشتاق پست مدیریت اجرایی ایالات متحده است و رؤسایجمهور آمریکا به طور گسترده در این ویژگی روانشناختی با هم متفاوت هستند. دانشمندان علوم رفتاری در مقاله تحقیقی منتشر شده در یکی از شمارههای سال ۲۰۱۳ مجله Psychological Science، رؤسایجمهور آمریکا را در ویژگیای که اسمش را «خودشیفتگی پرآب و تاب» نامیدند، رتبهبندی کردند. بالاترین امتیاز را «لیندون جانسون» کسب کرد، با فاصله نزدیکی به او «تدی روزولت» و «آندرو جکسون» در رتبههای دوم و سوم قرار گرفتند. «فرانکلین روزولت»، «جان. اف. کندی»، «نیکسون» و «کلینتون» در رتبههای بعدی قرار داشتند. «میلارد فیلمور» در آخرین رتبه این ردهبندی قرار داشت.
این رتبهها با شاخصهای عینی عملکرد ریاستجمهوری ارتباط معناداری داشتند. محققان دریافتند که خودشیفتگی در رؤسایجمهور یک شمشیر دولبه است. در سوی مثبت آن، خودشیفتگی پرآب و تاب با قانونگرایی، اقناع عمومی، داشتن یک دستور کار و قرارداشتن در درجات اول رتبهبندی مورخان از عظمت کشور رابطه دارد. در سمت منفی آن، با رفتار غیراخلاقی و حمله به کنگره ارتباط دارد.
د- خودپنداره او
رییسجمهور ایالات متحده آمریکا تنها یک مدیر اجرایی نیست. او یک سمبل برای ملت و جهان و هر آنچیزی است که معنای یک آمریکایی میدهد. سهم عمده قدرت رییسجمهور نیز از این روایت ناشی میشود. این قدرت از طریق بحثهایی شکل میگیرد که او مطرح میکند یا در مورد او گفته میشود و یک رییسجمهور در این نگاه اجراکننده قدرت اخلاقی و روشهایی است که میراث برساخته ملت است.
اما روایتی که دونالد ترامپ در مورد چگونگی رسیدنش به امروز در ذهن دارد، چیست؟ و آیا میتوانیم از روایت او برای یک داستان مسحورکننده آمریکایی الهام بگیریم؟
«فرد ترامپ»، پدر دونالد، سازنده ساختمانهای زیبا و لوکس بود و مجموعههای آپارتمانی در منطقه «کویینز» و «بروکلین» را مدیریت میکرد. در تعطیلات آخر هفته، یک یا دو فرزندش را به همراه خود برای بازرسی از ساختمانها میبرد. دونالد در مصاحبه با Crippled America به یاد میآورد که «او من را همراه خود برای جمعکردن اجاره از ساختمانهای بروکلین همراه خود میبرد». صاحبخانهبودن برای پدر ترامپ یک سرگرمی نبود و سختیهای خاص خودش را نیز داشت. دونالد در یکی از همراهیهایش با پدرش از او میپرسد چرا همیشه بعد از زدن زنگ، مقابل درب اضطراری میایستد. پدرش پاسخ میدهد چون آنها برخی اوقات از این درب برای نپرداختن اجاره فرار میکنند. در حالی که ممکن است در پاسخ «فرد ترامپ» یک نوع اغراقگویی نهفته باشد، اما به هر حال، این پاسخ جهانبینیاش را نشان میدهد. او پسرانش را برای رقابتهای سخت آموزش میداد، زیرا تجربه به او آموخته بود که اگر هوشیار و سختگیر نباشی، هرگز در تجارت زنده نمیمانی. درسهای او در مورد سختگیری با خلقوخوی پرخاشگرانه ذاتی ترامپ جفتوجور بود. ترامپ نوشته است: در منطقه «کویینز» یک بچه کاملا سرسخت تربیت شدم و میخواستم سرسختترین بچه محله باشم.
«فرد» سرسختی ترامپ را تحسین میکرد و او را تشویق میکرد که جلاد باشد، اما چشماندازی از اینکه این نوع نوجوانان معمولا بزهکار میشوند، نداشت. در سیزده سالگی، بعد از اینکه دونالد به همراه دوستش یک چاقوی ضامندار خرید، پدرش تصمیم گرفت او را به یک مدرسه نظامی بفرستد تا پرخاشگریاش را با نظم و انضباط ترکیب کند. همانطور که ترامپ در دهههای بعد میگوید: آکادمی علوم نظامی نیویورک یک مکان بسیار سختگیر و دشوار بود. گروهبانها همهجا از تمرینهای نظامی قدیمی استفاده میکردند. مدرسان از ضربوشتم استفاده میکردند تا بچهها خشن شوند.
مدرسه نظامی آموزه کار سخت و نظمی که ترامپ از پدرش آموخته بود، تقویت کرد. به او یاد داده شد که چگونه با افراد پرخاشگر رفتار کند.
ترامپ هرگز درسهایی که از پدرش و معلمانش در آکادمی آموخته است، از یاد نخواهد برد: دنیا جای خطرناکی است و شما باید برای جنگیدن آماده باشید. این درس در بزرگترین تراژدی زندگیاش – مرگ برادر بزرگترش در سن ۴۳ سالگی- تقویت شد. «فردی ترامپ»، برادر او، هرگز قادر نبود که در محیط رقابتی که پدرش فراهم کرده بود، رشد کند. او در کتاب «ترامپها» توسط «بلر» بهعنوان «فردی بیش از حد شل» توصیف شده است، یک بازنده کسلکننده، اما دوستداشتنی.
داستان ترامپ خیلی به پول ربطی ندارد. همانطور که او نوشته است «پول هرگز یک انگیزه بزرگ برای من نبوده است، بهجز موقعی که بتوان از طریق آن امتیاز به دست آورد». در عوض، این داستان در مورد رسیدن به صدر است.
اما هدف گستردهتری که او برای برندهشدن در آن مبارزه کرده است، چیست؟ قهرمانی چه جایزه بالاتری به او میدهد؟ به نظر میرسد داستان زندگی او در اینجا ساکت است. شما میتوانید به فیلمهای دونالد ترامپ در مبارزات انتخاباتی هر روز گوش کنید، کتابهایش را بخوانید و مصاحبههایش را ببینید و به ندرت، شاهد لحظهای عقبنشستن او از جنگیدن باشید. هدف جنگیدن برای او بردن است؛ خواه در زندگی شخصیاش یا کشور آمریکا.
قهرمانان زندگی ترامپ نظم و ترتیب و هدف است. و میخواهد از مشاهده یک برد بزرگ دیگر لذت ببرد. اما چه اصولی برای حکومتداری میتوان از روایت او داشت؟ بعد از انتخاب او و شکلگیری یک چالش چه راهنماییهایی میتوان برای حل آن از چنین روایتی گرفت؟
اکنون در پایان این مقاله باید دوباره به این سئوال فکر کرد؛ واقعا دونالد ترامپ کیست؟ چه کسی زیر آن ماسک بازیگر است؟ من توانستم کمی بیش از انگیزههای خودشیفتگی و روایت شخصی مکمل آن در مورد بردن به هر قیمتی را در او تشخیص دهم. دونالد ترامپ همیشه نقش دونالد ترامپ را بازی می کند تا بتواند برای بردن بجنگد، اما هرگز نمی داند چرا.