برای پاسخ به این پرسشها به سراغ لیلا امیرپور رفتهایم تا جزئیات بیشتر از دنیای روانشناسی، از زمان تحصیل تا اشتغال برایمان بگوید:
برای تبدیل غم به شادی…
علاقه من به رشته روانشناسی به سالهای قبل از انتخاب این رشته برمیگشت. با اینکه در دبیرستان رشته تجربی خوانده بودم، اما علایق روانشناختی داشتم. اکثر والدین از بچههای رشته تجربی، به خصوص ما که در مدرسه درس میخواندیم، انتظار داشتند در رشتههای «پزشکی» و «دندانپزشکی» و «داروسازی» قبول شویم و ادامه تحصیل بدهیم. اما من از متوجه شده بودم که از ارتباط برقرار کردن با افراد، گوش دادن به حرفهایشان، همدلی کردن با آنها و در نهایت کمک کردن برای آنکه بتوانند مشکل خود را برطرف کنند، لذت میبرم و این کار خوشحالم میکند.
سال دوم یا سوم دبیرستان، رئیس شورای مدرسه بودم و تلاش کردم که یک صندوق مشاوره در مدرسه ایجاد کنم. آن زمان خیلی باب نبود که در مدارس مشاوری حضور داشته باشد. یک مشاور داشتیم که فقط هفتهای یک بار از بچهها تست هوش میگرفت! پیشنهاد ایجاد «صندوق مشاوره» را دادم و خیلی پیگیری کردم که بچهها بیایند و مسائلشان را مطرح کنند.
ایدههای زیادی داشتم. دوست داشتم چهرههایی را برای سخنرانی به مدرسه دعوت کنیم؛ روانشناسانی که بتوانند سوالات بچهها را پاسخ بدهند. به مرور فهمیدم علاقهای به رشتههای پزشکی ندارم و دوست دارم برای رفع مشکلات افراد در زندگیهایشان به آنها کمک کنم؛ نه مشکلات جسمیشان.
احیا کردن را دوست داشتم؛ چه یک گیاه باشد، چه یک اتاق کهنه و بدون استفاده. بعدها فهمیدم این ویژگیام درباره آدمها هم صدق میکند. از اینکه حال بد کسی به حال خوب تبدیل شود، از اینکه مشکلش برطرف شود، از اینکه غمش به شادی تبدیل شود، از اینکه احساس ضعف و اضطراب او جای خود را به احساس توانمندی و آرامش دهد، خوشحال میشدم.
روانشناسی خواندن هزینه داشت!
از آن دسته افرادی نبودم که از سر ناچاری و رتبه پایین در کنکور، سراغ «روانشناسی بالینی» میآیند؛ رشته را دوست داشتم، انتخابش کردم و خیلی هم برایش تلاش کردم. وقتی میگویم «انتخاب» یعنی انگار در همان سن و سال کم آگاه بودم که چه کسی هستم، چه ویژگیهایی دارم، چه میخواهم، چه خوشحالم میکند، برای چه کاری مناسب هستم و در چه حوزهای میتوانم اثربخش باشم.
هزینههای انتخاب این رشته را هم پرداخت کردم! چون آن موقع رشته روانشناسی مثل الآن نبود و در فرهنگ ما خیلی جا باز نکرده بود. افرادی که روانشناسی میخواندند با نگاه دیگری قضاوت میشدند. در خانواده هم کسی راضی به انتخابم نبود؛ به ویژه پدرم این رشته را به رسمیت نمیشناخت و همیشه ابراز نارضایتی میکرد، ولی من از انتخابم راضی بودم و با هر ترمی که در دوره کارشناسی میگذشت بیشتر مطمئن میشدم که درست انتخاب کردهام. آن موقع جامعه هم با دید دیگری به روانشناسها نگاه میکرد؛ البته حالا شرایط خیلی بهتر شده و آگاهی جامعه افزایش پیدا کرده است.
درخت تنومند سلامت روان و شاخههای متعددش
تخصصهای مختلفی در حوزه «سلامت روان» داریم. یک دسته «روانپزشکها» هستند؛ متخصصینی که اختلالها و بیماریهای روانشناختی را از طریق «دارو» درمان میکنند. «روانشناسها» دسته دوم هستند که گرایشهای مختلفی دارند؛ «روانشناسان بالینی» که اختلالات روانی را از طریق روشهای «غیر دارویی» درمان میکنند، «روانشناسان صنعتی سازمانی» که مشکلات مربوط به محیطهای کاری را پوشش میدهند و به افراد کمک میکنند تا راندمان کاری خود را افزایش دهند، «روانشناسان کودکان استثنایی» که کودکان تیزهوش یا دارای معلولیتهای جسمانی یا ذهنی را درمان میکنند و «روانشناسان عمومی» که حوزههای مختلفی همچون «سلامت روان» و «پیشگیری از بیماریها» را پوشش میدهند و با مسائلی مثل روانشناسی سلامت و زوجدرمانی سر و کار دارند.
دسته سوم از تخصص روانشناسها، «مشاورها» هستند. مشاورها کار درمانی انجام نمیدهند. غالباً وقتی افراد با مسألهای مواجه میشوند، برای دریافت راهنمایی به مشاور مراجعه میکنند. «انتخاب رشته تحصیلی»، «مشکلات شغلی» یا حتی مسائل سادهتر در زندگی که از اختلالات عمیق نشأت نمیگیرند و با چند جلسه مشاوره حل و فصل میشود، از جمله مواردی است که در حیطه کاری مشاوران است. مشاورها میتوانند مشاورهای خانوادگی، شغلی یا تحصیلی باشند.
تخصص دیگر در رشته روانشناسی «مددکاران اجتماعی» هستند. این افراد کمک میکنند تا مسائل مربوط به محیط اطراف، مثل مسائل اقتصادی و مشکلات اجتماعی که باعث بیمار شدن افراد میشود، مدیریت شود.
«روانپرستارها» نیز یکی از تخصصهای حوزه سلامت روان است. کسانی که در این حوزه فعالیت میکنند از بیماران بستریشده در بیمارستانها و سلام روحی و روانی آنها مراقبت میکنند.
فرقهایی که نمیدانیم!
متأسفانه در جامعه، کلمات روانشناس و مشاور به عنوان مترادف یکدیگر استفاده میشوند، در صورتی که اینها دو رشته کاملاً متفاوت هستند که البته شباهتهایی دارند. هر دو تلاش میکنند به افراد کمک کنند، ولی تفاوتهای مهمی با هم دارند.
باید بدانیم مسائلی که سطحیتر هستند و با تعداد جلسات کمتری حل و فصل میشود و پروسه رفع آنها کوتاهتر است، مربوط به کار مشاورها میشوند؛ اما وقتی مسائل افراد پیچیدهتر است و عمق بیشتری دارد و به تعداد جلسات بیشتری نیازمند است، روانشناسها وارد عمل میشوند. البته در میان روانشناسها، روانشناسان بالینی افرادی هستند که روی درمان اختلالات روانشناختی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس، ترس از صحبت کردن در جمع، مشکلات ارتباطی و شخصی و موارد دیگر کار میکنند.
افتخار درمان برای مراجعهکننده است، لذتش برای درمانگر!
مواجهه با آدمهای مختلف و داستانهای مختلف آنها یکی از ویژگیهای خاص این رشته است. هر فرد با مشکل خاصی به اتاق درمانگر میآید و آن مشکل «منحصر به فرد» است؛ هرکس داستان خودش را دارد.
یکی از جذابیتهای رشته روانشناسی در عین سختی بسیار بالا، این است که ما داستان شکلگیری یک مشکل را از گذشته تا زمان حال میشنویم و بعد متناسب با تخصص و دانشی که داریم کمک میکنیم که مسأله را بازتعریف کند و از زاویه دیگری به آن را ببیند. در نهایت راهحلهای مختلفی به او ارائه میدهیم تا مشکل خود را به کمک آنها حل کند.
اینکه تغییر در زندگی فرد و بهبود حال او را میبینیم، بزرگترین مزیت این رشته است. رواندرمانی پروسه بسیار زمانبری است، تغییر در سیستم روان افراد بسیار کُند و آرام و آهسته اتفاق میافتد و و روانشناس باید در این پروسه صبور باشد تا بهبود فرد را ببیند. درمان در «سلامت روان» مثل بذری است که زیر خاک در حال رشد است ولی دیده نمیشود؛ زمانی دیده میشود که یک جوانهای از آن بیرون میزند.
ممکن است جلسات متعددی میان درمانگر و مراجعهکننده برگزار شود و نشانی از تغییر دیده نشود، ولی مطمئن هستیم که چیزهایی در سیستم روان فرد در حال تغییر است و دیر نیست که نمود پیدا خواهد کرد.
افتخار حل مشکل متعلق به خود مراجعهکننده است؛ چون اوست که رنج این تغییر را متحمل شده، برایش تلاش کرده و این شهامت را در خود ایجاد کرده که کمک تخصصی بگیرد و از تغییر نترسد. شهامت، تحمل رنج تغییر، تلاش، ممارست و پیگیریهای فرد برای اینکه مشکلش را حل کند، قابل ستایش است.
همیشه به مراجعین خودم هم میگویم که افتخار تغییر برای شماست، اما کیف و لذتش برای روانشناس است که در تمام طول این مدت پا به پای مراجعهکننده میآید و کمکش میکند، همدلی میکند، به او زاویه جدیدی از مسأله را نشان میهد و صبر میکند تا خود فرد توان انجام تغییر را پیدا کند. روانشناس تشویقش میکند، منتظرش میماند، صبوری میکند و شرایط امنی را برای مراجعه کنندهاش ایجاد میکند.
یک روانشناس خوب همهچیزدان نیست!
ویژگی مهم یک روانشناس خوب این است که به صورت تخصصی در یک حوزه مشخص کار کند. دیگر مثل بیست سال یا سی سال پیش نیست که یک روانشناس در تمام حوزههای مختلف مثل زوجدرمانی، خانوادهدرمانی، کودک، بزرگسال، نوجوان، اختلال، سکستراپی و … مشاوره بدهد. درست است که همه روانشناسها اطلاعات اولیهای را در دورههای مختلف تحصیلشان در این حوزهها دریافت میکنند ولی زمانه زمانه تخصص است!
درمانگر در عین اینکه در حوزههای مختلف دانش و اطلاعات دارد، باید آن دانش را در یک یا دو حوزه مشخص به صورت تخصصی افزایش دهد، هر روز دربارهاش مطلب بخواند و اطلاعاتش را در همان یکی دو تا حوزه به روز کند. این یکی از نشانههای روانشناس خوب است. یعنی اگر شما پیش روانشناسی رفت و او به شما گفت مشکلت در حیطه تخصص من نیست، او کسی است که تخصصی کار میکند.
وقتی به روانشناسی در حوزه اختلالات روانپزشکی مراجعه میکنید؛ اگر او به شما توضیح کامل بدهد که دقیقاً روی چه اختلالاتی تخصص دارد و بررسی کند که اختلال شما در حیطه تخصص و فعالیت او هست یا نه، نشان میدهد او روانشناسی خوبی است.
مردم باید بدانند که اختلالات روانی بسیاری وجود دارد و هیچ روانشناسی نمیتواند ادعا کند همه این اختلالات را میشناسد و راه درمان آنها را بلد است.
روانشناس خوب خودش را همهچیزدان نمیداند و در هر حوزهای دخالت نمیکند. در حقیقت حل مشکل مراجعهکننده برایش در اولویت است نه آنکه حتماً و حتماً خودش آن مشکل را رفع کند. یک روانشناس خوب اگر در حوزهای تخصص نداشته باشد، با شناختی که از همکارانش دارد شما را به دیگران ارجاع میدهد.
بایدها و نبایدهای اخلاقی در اتاق درمان
رعایت مسائل اخلاقی در اتاق درمان مسئله دیگری است که در حوزه سلامت روان اهمیت دارد. «مسائل اخلاقی» یعنی چه؟ یعنی روانشناس چقدر به مراجعهکننده احترام میگذارد و چه نگاهی به او دارد. روانشناس نباید به مراجع نگاه از بالا به پایین داشته باشد؛ او خود را دانای کل نمیداند و نمیگوید تو چیزی نمیدانی و من باید به تو بگویم چکار کنی!
روانشناس خوب، آگاهی و آزادی عمل فرد را سرکوب یا محدود نمیکند. ما باید به مراجعهکننده کمک کنیم خودش به اهمیت یا ضرورت یک راهحل برسد و خودش آنها را اجرایی کند. ما او را تشویق میکنیم ولی به جای او کاری انجام نمیدهیم. ما به جای مراجعهکننده فکر نمیکنیم! ما برای او باید و نباید مشخص نمیکنیم! مستقیماً دستورالعمل صادر نمیکنیم!
اگر روانشناس در اتاق درمان آزادی و انتخاب مراجع را تحت شعاع قرار بدهد و بگوید فقط آنچه من میگویم درست است و تو باید به حرف من گوش کنی، باید درباره آن روانشناس تردید کرد! روانشناسی که بخواهد افکار خودش را تحمیل کند، روانشناس قابلی نیست.
روانشناس خوب، اصول حرفهای را در اتاق درمان رعایت میکند. از همهچیز مهمتر آنکه حریم خصوصی مراجعهکننده را به خطر نمیاندازد؛ بیش از اندازه به او نزدیک نمیشود، او را لمس نمیکند. البته اینها بدیهی است و از اصول اولیه کار است. اگر روانشناس کوچکترین حس ناامنی به شما بدهد باید به مشاور دیگری مراجعه کنید.
ویژگیهای مهم دیگری هم هستند که یک روانشناس باید داشته باشد. او نباید اهل قضاوت کردن باشد. به ما مربوط نیست که مراجعهکننده چه گرایش جنسی، مذهبی یا سیاسی دارد. برای ما رنج او مهم است؛ چیزی که او را آزار داده یا میدهد مهم است.
متأسفانه افراد زیادی را میبینیم که در جایگاه مشاور و روانشناس آدمها را بر اساس گرایشهایشان قضاوت میکنند. یک روانشناس خوب کسی است که ارزشهای شخصی و جهانبینی خود را با کار حرفهایاش قاطی نمیکند؛ کسی که افراد را با همه اشتباهات و مدلهای فکریشان میپذیرد.
یک روانشناس خوب یک شنونده خوب است. خوب گوش میکند و زیاد حرف نمیزند. تلاش میکند که بیشتر و بیشتر مراجعهکننده را بفهمد. خیلی زود نسخه نمیپیچد. زمان میگذارد تا فرد و افکار او را بشناسد و بعد با کمترین جملات به او کمک میکند.
افرادی که نیاز به مراجعه به روانشناس و مشاور دارند دستههای مختلفی هستند. افرادی که در حال گذر از مرحله خاصی از زندگیشان هستند؛ مثلاً نوجوانی یا میانسالی، ممکن است به این پروسه نیاز داشته باشند. یا کسانی که میخواهند تصمیم خاص و مهمی بگیرند، مثلاً زمان انتخاب همسر یا طلاق مراجعه به یک مشاور تصمیم خوبی است. گاهی تغییراتی در زندگی به وجود میآید که فرد را به کمک دیگران نیازمند میکند؛ این با آن معنا نیست که مشکل خیلی حاد است، بلکه به این دلیل است که افراد در این مراحل خاص آسیبپذیر هستند.دسته بعدی افرادی هستند که با چالشهای خاصی در زندگی مواجه شدهاند و سر دوراهیهای تصمیمگیری هستند. مثلاً عقلشان یک چیز میگوید و دلشان یک چیز دیگر؛ یا انتخاب خودشان یک چیز است و انتخاب خانواده یک چیز دیگر. اینجاست که نیاز دارند کسی که دارای دانش و تخصص است و از همه مهمتر قضاوت بیطرفانهای دارد به آنها مشاوره بدهد.
دسته سوم کسانی هستند که دچار یک بیماری یا اختلال شدهاند، مثل افسردگی و وسواس و اضطراب. متأسفانه در جامعهای زندگی میکنیم که بیماریهای روانشناختی در سالهای اخیر افزایش پیدا کردهاند و با توجه به استرس و فشارهای مختلفی که وجود دارد، افراد خیلی شکنندهتر شدهاند؛ از لحاظ تابآوری و تحمل مشکلات ضعیف شدهاند و زودتر عصبانی میشوند.
این افراد باید به درمانگرها و روانشناسان بالینی مراجعه کنند. بعضی افراد ممکن است این مسأله را به دلیل تابوهایی که درباره مشاوره و روانشناسی در ذهنشان وجود دارد انکار کنند و فکر کنند فقط دیوانهها به روانشناس مراجعه میکنند! در صورتی که اینطور نیست؛ همه ما در مقاطعی از زندگی نیاز به کمک و مشاوره دیگران داریم. خیلی وقتها ما همه راههایی که به ذهنمان میرسیده را رفتهایم و باز هم مشکل خود را حل نکردهایم. اینجا وقت مشاوره است!
هرچقدر خودآگاهی ما بیشتر شود، ضرورت کمک گرفتن از مشاور و روانپزشک بیشتر میشود؛ چون متوجه میشویم که نمیتوانیم برای همه مشکلات و مسائلمان فقط از ذهن و توانایی خود بهره ببریم، بلکه باید از کمک دیگران هم استفاده کنیم. همانطور که اگر ما با مشکل مالی مواجه شویم، به متخصص اقتصادی مراجعه میکنیم. به همان ترتیب وقتی با چالشها و مشکلات و بیماریهایی در زندگی روبرو میشویم، باید به کسی مراجعه کنیم که میتواند در حل آن مشکل به ما کمک کند.
حواستان به اضطراب فرزندانتان هست؟
از آن جایی که من روانشناس بالینی هستم و در حوزه اختلالات روانپزشکی و روانشناختی فعال هستم، توصیهای که به مردم دارم این است که برای حل مسائلشان زودتر اقدام کنند. صبر نکنند تا وقتی که مسئله خیلی پیچیده و کهنه و مزمن شود و درمان آن طولانیتر و سختتر شده باشد. وقتی میبینید حالتان خوب نیست و افسردگی شما بیشتر از دو سه هفته طول کشیده، باید درمان را شروع کنید.
وقتی در روابط با همسر، فرزند، خانواده یا حتی همکار خود دچار مشکل میشویم و میبینیم این مشکلات پر تکرار است و مربوط به یک نفر نیست، باید اقدام درمانی زودهنگام داشته باشیم. الگوهای رفتارهای تکرارشونده در ارتباط با دیگران اهمیت بسیاری دارند که بعضاً باید درمان شوند.
عموم والدین بیشتر نگران درس بچهها هستند؛ نگران اینکه معتاد نشوند و دوستان بدی نداشته باشند. اینها هم مهم است ولی حواستان به اضطرابها و حال بد نوجوانهایتان هم باشد. وقتی که تأکید اصلی شما والدین روی درس است ولی حواستان نیست که فرزند باید با همسن و سالان خود ارتباط داشته باشد و از این طریق هویتیابی کند، بعضی ابعاد او را ضعیف رشد دادهاید.
به غیر از درس باید در حوزههای دیگر مثل ورزش و روابط اجتماعی و علاقهمندیهای هنری و چیزهای دیگر هم حواستان به فرزندانتان باشد. اینطور است که فرزند شما تک بعدی رشد نمیکند. ولی وقتی که ما روی یک بعد تمرکز میکنیم، از ابعاد دیگر غافل میشویم.