شاید کمتر روان شناس و مشاوری، نام دکتر قاسم قاضی را نشنیده باشد. دکتر قاسم قاضی از اساتید برجسته و پیشکسوتان رشته مشاوره کشور، با بیش از ۵۰ سال سابقه تدریس و پژوهش در این حوزه می باشد که تالیفات ارزشمند ایشان همچنان در دانشگاه های کشور تدریس می شود. تالیف آثاری چون : زمینه مشاوره و راهنمایی، موردپژوهی در مشاوره و روان درمانی،روان شناسی انسان سلطه جو: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، نظریه ها و روش های مشاوره و روان درمانی و ترجمه آثاری از راجرز و اسکینر.
به بهانه چاپ دوم کتاب “نظریه رشد متعالی در مشاوره و روان درمانی” در یک صبح پاییزی به دیدار ایشان در دفترشان رفتیم تا از این نظریه از زبان استاد بشنویم.
۱- آقای دکتر قاضی کمی از خودتان و آغاز رشته مشاوره بگویید.
بنده مقطع لیسانس خود را در رشته فلسفه و علوم تربیتی و فوق لیسانس را در کشور انگلستان گذرانده ام. در سال ۱۳۴۹ برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری به آمریکا رفتم. درست یک سال قبل از سفر بنده به آمریکا یعنی سال ۱۳۴۸ نظام جدید اموزش و پرورش پیاده شد. در این نظام جدید ۳ سال دوره راهنمایی، ۵ سال دوره دبستان و ۴ سال هم دوره دبیرستان گنجانده شده بود. در آن زمان می دانستم نظام جدید مشاوره و راهنمایی کشور نیاز به تربیت مشاور خواهد داشت و ما تا ان زمان متخصص در این حوزه نداشتیم. بنابراین زمانی که به آمریکا رفتم رشته آموزش و پرورش پیش دبستانی و دبستانی را به عنوان رشته تخصصی، و روان شناسی مشاوره را به عنوان رشته فرعی انتخاب نمودم. پایان نامه ام نیز در خصوص یک آزمون تشخیص استعداد برای دانش آموزانی که از مقطع راهنمایی وارد دبیرستان می شدند انتخاب و بر روی آن کار کردم.
سال ۱۳۵۰ به ایران بازگشتم و متوجه شدم دانشگاه تربیت معلم یا همان دانش سرای عالی سابق، شروع به تربیت مشاورین در دوره لیسانس کرده اند و البته استاد متخصص در حوزه مشاوره نداشتند. آقای دکتر مشایخی بودند که مرد بسیار باسوادی بودند اما رشته شان روان شناسی مشاوره نبود بلکه در حوزه تعلیم و تربیت کار کرده بودند. در نتیجه بنده به عنوان اولین کسی که در این رشته به صورت تخصصی کار کرده وارد حوزه تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاه های دیگر شدم. در این میان به درخواست آموزش و پرورش و برای اولین بار دوره های چند ماهه کوتاه مدت آموزشی برای کارکنان برگزار شد.
دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران نیز رشته مشاوره را در دوره لیسانس دایر کرده و به محض ورود به ایران برای بنده درس گذاشتند ، بعدها نیز مقطع فوق لیسانس این رشته را دایر شد و من تا دوره بازنشستگی به تدریس ادامه دادم.
بعضی از دانشجویان من در دوره های فوق لیسانس دانشگاه تهران بعدها ادامه تحصیل دادند و برای اخذ مدرک دکتری به آمریکا رفتند مانند آقای دکتر ثنایی.
کم کم این رشته راه افتاد و بنده سوای تدریس تدریجاٌ ابتدا در منزل خودم و بعدها در کلینیک هایی که داشتم شروع به کار کلینیکی و ارائه خدمات مشاوره ای کردم. در این بین متوجه شدم مشاوره با افراد در حیطه تدریس در دانشگاه بسیار به من کمک می کند، چون می توانستم موارد و تجربه های درمانی را برای دانشجویان مطرح کنم و انها نیز بیشتر استفاده می کردند.
راجع به سیر رشد مشاوره در ایران هم در یکی از کتابهایم با همین عنوان ، در خصوص افرادی که این رشته را پایه گذاری کرده و یا هم اکنون فعال هستند توضیحاتی آورده ام.
۲- آقای دکتر شما از معدود اساتید رشته مشاوره و روان شناسی هستید که بر روی فلسفه نیز تسلط دارید، فلسفه تا چه میزان چه در امر تدریس، چه درمان و چه نظریه پردازی برای شما موثر بوده است؟ و اصلاً چه لزومی به مطالعه فلسفه توسط روان شناسان وجود دارد؟
همان طور که در سوال قبلی عرض کردم، عنوان دوره لیسانس من فلسفه و علوم تربیتی بود، دلیلم برای انتخاب این رشته علاقه به فلسفه و تعلیم و تربیت نسل آینده مملکت بود. همیشه فکر می کردم هر تحولی قرار باشد رخ دهد می بایست از مدرسه خصوصاً دبستان ایجاد شود. فلسفه را از این جهت برگزیدم که چون در یک محیط مذهبی به دنیا آمدم دوران نوجوانی و جوانی ام سخت مذهبی بودم و البته بسیار هم به این حوزه علاقه مند بودم، بعدها به این فکر افتادم که افکار و عقاید فلاسفه راجع به دین چیست و جایگاه دین در تفکرات بشری کجا است؟ خود به خود این تحری حقیقت مرا به سمت فلسفه کشاند.
پس از آنکه در دوره تحصیلات تکمیلی به کار بر روی روان شناسی و تعلیم و تربیت پرداختم متوجه شدم افکار و عقاید فلاسفه بسیار در روانشناسی نقش داشته است. شخصی مانند سقراط و شاگرد وی افلاطون را می توان از پایه گذاران تعلیم و تربیت دانست. جمله معروف سقراط که می گوید ” خودت را بشناس” در روان شناسی جایگاه مهمی دارد.
یکی از عناوینی که در دانشگاه به تدریس آن پرداخته ام درس نظریه های مشاوره و روان درمانی بود که البته کتابی هم در این مورد نوشته ام ، این تجربه باعث شد تا متوجه این موضوع شوم که تمام نظریات ریشه هایشان در فلسفه است. هنوز هم نظریه های متفاوت روان شناسی به نوعی به افکار فلاسفه مربوط می شوند.
ببینید کاری که سقراط کرد این بود که فلسفه را به اصطلاح خودش ” از آسمان به زمین آورد”. تا پیش از سقراط فلاسفه می خواستند بدانند اصل جهان از چیست؟ یکی می گفت اصل جهان از آب است دیگری معتقد بود اصل جهان را آتش تشکیل داده است.دیگری به حرکت اعتقاد داشت و حتی شخصی مانند فیثاغورث عدد را اصل جهان می دانست. سقراط آمد و گفت ما نمی توانیم اصل جهان را بشناسیم بنابراین به جای انکه به جهان بیرون بپردازیم به جهان درون بپردازیم و در واقع انسان را بشناسیم.
ریشه های نظریه های روان شناسی، در فلسفه است در واقع روان شناسی نمی تواند خودش را از فلسفه جدا بداند. بنده معتقدم هرکسی که می خواهد در روان شناسی کار کند چه کار بالینی و چه کار غیر بالینی، می بایست ریشه ها را بشناسد و بداند این افکار و نظریه ها از کجا آمده اند. فلسفه و روانشناسی بسیار به یکدیگر پیوسته اند.
۳- آقای دکتر اخیراً کتابی تحت عنوان “نظریه رشد متعالی” از شما به چاپ رسیده است، در مورد این نظریه برایمان بگویید و اصلاً چه لزومی به وجود یک نظریه بومی در زمینه روان شناسی و مشاوره می دیدید؟
به عنوان کسی که برای اولین بار به رشته روان شناسی مشاوره پا گذاشت و با تجربه های درمانی و اندیشه های دینی و فلسفی که داشتم احساس کردم این رسالت را دارم که چیزی به عنوان نظریه ارائه دهم و خدمتی در قبال مردم مان انجام دهم.
نام این نظریه، نظریه رشد متعالی است که به استناد سوره فتح خداوند در قرآن خطاب به پیغمبر می فرمایند: ای پیغمبر همانطور که به پیامبران پیش از تو گفتم ، می بایست کاری کنی تا مردم رشد کنند.
در ادامه خداوند گیاه را مثال می زند و می گوید باغبان دانه ای را می کارد و زمانی که دانه جوانه می زند باغبان خوشحال می شود، پس پیامبر کاری کن تا مردم رشد کنند. این آیه مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد. بنابراین عین این آیه را در کتاب آورده ام. در ادامه این نظریه، به ارایه تکنیک هایی پرداخته ام که می توانیم از آنها در فرهنگمان استفاده کنیم.
بگذارید اینطور به بخش دوم سوال شما پاسخ دهم، بشر جویای حقیقت است، در حال حاضر در روان شناسی (که از قرن بیستم از فلسفه جدا شد)، نمی توان گفت موضوعات مختلف به ما متخصصان مربوط نمی شود، درست است که هر صاحب نظری رویکرد و نظریه خود را ارائه داده است، اما هرکسی می تواند به دنبال حقیقت برود و جلوی کسی را نمی توان گرفت در واقع انسان موجودی بالنده است. بنابراین ضرورتاً افرادی پیدا می شوند که می گویند به اعتقاد من حقیقت “آن” نیست و “این” است.
از سویی دیگر طی سالهای تدریس همیشه نظریه های غربی ها را درس داده ام و هیچگاه در ایران چیزی با عنوان نظریه مشاوره و روان درمانی که از دل فرهنگ ایرانی-اسلامی بیرون آمده باشد نداشتیم. با ریشه هایی که در شخصیت خود داشتم و علایق دینی و فلسفی به این فکر افتادم که چرا ما نباید یک نظریه برای خودمان داشته باشیم؟ این بود که دوسال صرف جمع آوری و سپس تالیف این کتاب کردم. ازمطالعاتی که قبلا داشتم نظریه ای استخراج کردم که می توان گفت اصالت دارد.بدین معنا که ضمن ارتباط داشتن با نظریه های غربی با فرهنگ ایرانی اسلامی ما سازگار و عجین است.
۴- منابع اصلی شما برای ارائه نظریه رشد متعالی چه مواردی بوده اند؟
البته منابع در پایان کتاب ذکر شده اند و چیزی در حدود ۱۴ یا ۱۵ منبع مهم وجود دارد، اما از موارد مهمی که در تالیف این کتاب موثر بوده است کتاب طب روحانی (رساله ای در روان شناسی اخلاق) ذکریای رازی می باشد. جالب است بدانید رازی که یکی از دانشمندان بزرگ ایرانی در قرن سوم می باشد و بیشتر افکاری علمی داشته تا فلسفی (کما اینکه الکل را اول بار این دانشمند کشف کرده)، در نوشته ها و ترجمه هایی ک ه از ایشان وجود دارد، رگه هایی مربوط به روانشناسی وجود دارد هرچند ممکن است در زمان ما مورد تایید نباشد.
از طرفی دیگر موارد مشاوره ای و درمانی بود که طی سال ها با آنها کار کرده بودم و ۲۰ مورد از مهمترین انها را پیش تر در کتابی با عنوان مورد پژوهی در مشاوره و روان درمانی منتشر کرده ام.
همچنین مطالعات بنده بر روی قرآن، احادیث و فلسفه نیز به ارائه این نظریه بسیار کمک کرد.
۵- آقای دکتر این نظریه چه تفاوت ها و نقاط قوتی نسبت به سایر نظریات دارد؟
ببینید این را من نباید بگویم، می بایست افرادی که کتاب را خوانده اند و خودشان را صاحب نظر در این رشته می دانند به صورت انتقادی در مورد این نظریه بحث کنند.
اما به طور کلی اینگونه می توانم پاسخ شما را بدهم، تفکرات بشر از گذشته تاکنون مربوط به یک سرزمین خاص نمی شود، درست است که یونانیان متفکران بزرگی تقدیم بشر کرده اند اما خیلی از اینها به ایران سفر کردند و تحت تاثیر فلسفه ما نیز بوده اند. (سایک نیوز) از انجایی که پیشرفت علوم از قرن ۱۸ به بعد بسیار چشمگیر بود، مثلاً فردی با نام پاولف پیدا شد که این سوال را مطرح کرد که یادگیری چطور صورت می گیرد؟ و شروع کرد آزمایش بر روی سگ ها، در نتیجه برای اولین بار شرطی سازی مطرح شد یا فلاسفه ای مانند هیوم در انگلستان بحث تاثیر تجربه را در یادگیری مطرح نمودند. بنابراین آنچه ما از روان شناسی داریم محصول یک نفر، دونفر و یا یک جامعه خاص نیست بلکه محصول اندیشه متفکران مختلف در طول سالیان دراز است.
در مشاوره و روان درمانی چیزی در حدود ۱۰ نظریه گوناگون وجود دارد که به هم ارتباط دارند. هر نظریه ای سعی دارد انسان را و دلایل رفتارش را به شکلی توضیح دهد و قطعاً زحمات زیادی برایشان کشیده شده است اما هنوز هیچ پژوهشی نتوانسته است ثابت کند که کدام نظریه از همه بهتر است و البته همه اعتقاد داشتند که نظریات خودشان بیشترین اثربخشی را دارا بوده است، بنده بدون اینکه نظریه های غربی را رد کنم معتقدم نظریه رشد متعالی هم یک نظریه است که متکی به فرهنگ دینی و ایرانی ماست.
نمی گویم این نظریه بی عیب است، امیدوارم دیگران بر روی آن کار کنند و حتی پیشنهاد هم کردم که ان را به تجربه بگذاریم، گروه های آزمایشی در خصوص اثربخشی ان تشکیل دهیم و آن را با نظریات غربی مقایسه کنیم. تا متوجه شویم آیا این نظریه جوابگو هست یا خیر؟ به عبارت دیگر اگر نظریه ای را نشانه های بیرونی و تجربه نتواند اثبات کند آن نظریه خود به خود از بین می رود. این را می بایست آیندگان به تجربه بگذارند.
۶- در مطالعه کتاب تان متوجه شدم نفس جایگاه ویژه ای در این نظریه دارد، در مورد این جایگاه برایمان بگویید.
ببینید، نفس یا به فارسی “خود” و انگلیسی “سلف” را نمی توان از روان شناسی جدا کرد. در این صورت روان شناسی چیزی نخواهد داشت به قول مولوی که می گوید “ای برادر تو همه اندیشه ای / ما بقی ات استخوان و ریشه ای” ، اگر خود را از روان شناسی بگیریم در واقع تنها استخوان از آن می ماند. این درست مثل این است که جاذبه عمومی را از فیزیک جدا نماییم. در واقع “خود” موضوع اصلی روان شناسی است. می توان گفت از زمانی که سقراط گفت خودت را بشناس تا به امروز موضوع بحث فلاسفه و روان شناسان موضوع خود بوده است.
در قرآن نیز از “نفس” بسیار صحبت شده است و گفته شده است کسی که خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت.
بنابراین در روان شناسی ما با خود سر و کار داریم این آن چیزی است که امروز محصول مغز انسان است. اگر مغز انسان را کنار بگذاریم آیا انسانی وجود خواهد داشت؟ در واقع احساسات هم تحت تاثیر افکار هستند. اینکه نفس یا روح جدای از ارگانیزم وجود دارند و یا قبل از جسم بوده اند (سایک نیوز) موضوعاتی فلسفی بوده و هنوز تجربه نتوانشته ثابت شان کند. فعلا ما آثار نفس را میبینیم که نمی توان منکر وجودشان شد، آثاری همچون حافظه، توجه، احساسات و مانند آن. این خود می فهمد، ناامید می شود، تحت تاثیر قرار می گیرد، عشق می ورزد و هدف ما شناخت اینها است. زیرا مسائل عینی هستند و قابل آزمایش. (سایک نیوز) بنابراین در روان شناسی مجبوریم به خود بپردازیم اما ان چیزی که می توانیم به صورت ملموس مورد مطالعه قرار دهیم آثار خود است.
در نظریه رشد متعالی نیز طبیعتاً موضوع خود بسیار حائز اهمیت می باشد و معتقد است انسان خودش خالق مشکلاتش است. در قرآن آمده است : وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى. به استناد این آیه ما می گوییم انسان خودش برای خودش مشکل ایجاد می کند. و در جایی دیگر می گوید فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا، ما خوبی و بدی را در درون خود انسان قرار دادیم!
به علاوه به وسیله تکنیک هایی که در کتاب آمده است می توان آثار نفس را کنترل کرد، برای مثال کمک کرد، رنجش زدایی کرد یا بخشید.
۷- اصطلاحی در کتاب آورده اید با عنوان “خود درمانی” کمی در مورد آن توضیح می دهید؟
همانطور که اشاره شد، ما معتقدیم که انسان خودش مشکلاتش را به وجود می آورد، درست است که عوامل بیرونی نیز موثرند مثلا شخصی که پدرش فوت شده و افسرده گردیده طبعاً تحت تاثیر اتفاق بیرونی است اما در نهایت این “خود” اوست که متاثر است و خودش باید به “خود” کمک کند تا بتواند با افسردگی مقابله نماید. یا مثلاً افرادی که با گذشت سال ها از یک حادثه ناگوار همچنان تحت تاثیرند. این کمک به خود برای خارج شدن از وضعیت روحی بد را می گوییم خود درمانی.
در قرآن نیز بسیار اشاره شده است که انسان خودش مشکلش را به وجود می آورد و خودش باید در رفع ان سعی کند.
منظور ما این نیست که دیگران نباید کمک کنند اما تا زمانی که خود افراد نخواهند نمی توان کاری کرد. در واقع اگر تمام درمان ها، تمام تئوری های جهان و حاذق ترین درمانگران را جمع کنیم ولی فرد نخواهد، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
۸- آنطور که متوجه شدم در واقع شما در نظریه تان برای میل و اراده افراد اهمیت فراوانی قائل شده اید آیا شما رویکردی انسان گرایانه دارید؟
بله، علاوه بر تاکید آیات و احادیث ما بر موضوع اراده انسان، بنده بسیار تحت تاثیر افکار راجرز و مزلو بوده ام، می دانید که نام دیگر نظریه راجز نظریه خود (self)است و در غرب و در روان شناسی انسانی این نظریه از جایگاه مهمی برخوردار می باشد. در واقع معتقدم اهمیت بشر به خود اوست.
۹- به عنوان سوال آخر آقای دکتر قاضی شما تاکید زیادی بر روی رشد و پویایی دانش و جستجوی حقیقت دارید، جایگاه نظریه پردازی در رشته روان شناسی را در ایران چطور ارزیابی می کنید؟
ببینید من انچه که تا سن ۸۰ سالگی جمع آوری و تجربه کرده ام را به عنوان نظریه ارائه داده ام،وبالطبع دیگران هم می بایست دنبال این موضوعات را بگیرند ، نظریه های متفاوت و یا مکمل ارائه دهند، اما متاسفانه در جامعه فعلی، ما دچار نوعی دگماتیسم هستیم. اجازه می خواهم کمی آزادتر صحبت کنم. نوعی دگماتیسم سال هاست که بر روی فرهنگ ایرانی افتاده است و کسی نمی تواند آزاد به ارائه نظراتش بپردازد. بنابراین چطور می توان انتظار داشت نظریه پردازی صورت بگیرد؟ نظریه پرداز می بایست آزاد باشد.
تا دگماتیسم بر روی این فرهنگ خوابیده است پژوهشگر نمی تواند آزادانه بیاندیشد و حرف بزند. ما فراموش کرده ایم آیه قرآن را که می گوید بشنوید و انتخاب کنید. قرآن می فرماید من موجودی را آفریده ام که در کار خود آزاد باشد، اگر خواست بدی کند و اگر خواست خوبی کند بازهم آزاد باشد، فرشته ها مخالفت کردند و گفتند انسان فساد خواهد آورد بر روی زمین و خداوند فرمود من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
خدا خواسته است که انسان انتخاب گر باشد در واقع اجبار با عقاید قرآن نمی خواند:ای پیامبر بشارت ده کسانی را که نظرها را می شنوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند.(قرآن)
گردآوری: خبرنگار سایک نیوز