افراد بیشتر و بیشتری از «خستگی» رنج میبرند. اما آیا این پدیدهی خستگی همهگیر سوغات زندگی مدرن است؟ یا خستگی فیزیکی، ذهنی و روحی ناشی از یک بیماری بسیار کهنهتر است؟ دیوید رابسون پاسخ این سوال را به شما میدهد.
به گزارش سایک نیوز به نقل از فرادید ، چند سال پیش، «آنا کاتارینا شافنر» آخرین قربانی بیماری «خستگی» شد. این بیماری با نوعی اینرسی (لَختی) فیزیکی و ذهنی شروع شد. آنا میگفت که تقریبا هر کاری که میخواست انجام دهد نوعی “احساس سنگینی” را به دوش میکشید. حتی کوچکترین کارهای روزمره نیز باعث تحلیل رفتنِ تمام انرژی آنا میشد و تمرکز بر کارهایش را برای او کاملا دشوار میکرد.
با این حال، وقتی آنا تلاش کرد تا ریلکس کند، به شکلی ناخودآگاه سراغ اینباکس ایمیلش میرفت؛ انگار که درمان خستگیشان را توسط یک پست الکترونیکی برایش ارسال کرده باشند. همراه با حس خستگی، نوعی احساس اندوهگینی نیز به سراغش میآمد. آنا میگوید: «بیمصرف، ناامید و مایوس شده بودم.»
این جنس از احساسات برای بسیاری دیگر از جمله پاپ بندیکت شانزدهم و ماریا کری [خواننده آمریکایی] آشنا بود. اگر قرار باشد به رسانهها اعتماد کنیم، پس باید بگوییم که خستگی یک بیماری مزمن کاملا جدید است؛ تقریبا هر بار که شافنر تلویزیون را روشن میکرد، او مباحثههایی را در فرهنگ زندگی تمام وقت ما مشاهده میکرد. آنا کاترینا شافنر میگوید: «تمام مفسران عصر ما را به عنوان یکی از بدترین عصرهای تاریخ یاد میکنند. این مورد خود آخرالزمانی برای منابع انرژی ما محسوب میشود.»
اما آیا این گزاره میتواند صحیح باشد؟ یا شاید دوران خستگی و گوشهگیری به عنوان بخشی تفکیک ناپذیر از زندگی ما انسانها محسوب شود؟
شافنر، منتقد ادبی و تاریخ نگار پزشکی دانشگاه کنت انگلستان، تصمیم گرفت تا بیشتر در این مورد تحقیق و بررسی کند. نتیجه چاپ کتابی با عنوان «تاریخ خستگی» بود که به مسئله جالبی پرداخته بود: اینکه چگونه پزشکان و فیلسوفان محدودیتهای ذهن، بدن و انرژی انسان را درک کرده بودند.
شکی نیست که خستگی یکی از دغدغههای بزرگ زندگی امروز به شمار میرود. این مسئله بالاخص در بخشهای درگیر با احساسات مانند بخش سلامت پررنگتر است. پژوهش انجام شده در آلمان نشان داد که ۵۰ درصد پزشکان از خستگی رنج میبرند. این افراد گزارش دادهاند که حتی در اولین ساعت کاری روز هم به سرعت خسته میشوند و فکر کار بیشتر در ادامه روز آنها را بیشتر خسته میکند.
به نظر میرسد که مردان و زنان به طرق مختلف با مسئله کمبود انرژی مقابله میکنند: یک پژوهش فنلاندی نشان داد کارمندان مردی که از خستگی رنج میبرند، تلاش میکنند به بهانه بیماری مرخصی بگیرند.
“تحلیل رفتن انرژی” نسخه لوکسِ افسردگی؟
میدانیم که افسردگی دربرگیرنده خستگی و گوشهگیری نیز هست. از این رو، برخی بر این باورند که بی انرژی بودن فقط برچسبی دیگر برای همان بیماری افسردگی است. شافنر در کتابش مینویسد که تحلیل رفتن انرژی فقط یک “نسخه لوکس” از همان افسردگی است که توسط عدهای استفاده میشود. وی در ادامه مینویسد: «فقط بازندهها افسرده میشوند. تحلیل رفتن انرژی نشانهای برای برندهها، یا به عبارت بهتر، برندههای دیروز است.»
به طور کلی اما این دو بیماری از هم متمایز هستند. شافنر میگوید: «متخصصین بر این مسئله اتفاق نظر دارند که افسردگی ذرهای از عدم اعتماد به نفس، تنفر از خود و حتی سرزنش از خود را نیز در برمیگیرد. این شرایط اما در مورد تحلیل رفتن انرژی صدق نمیکند، زیرا در آن خود شخص کنار گذاشته میشود… عصبانیت ناشی از تحلیل انرژی اغلب متوجه سازمان یا مشتریانی که شخص با آنها کار میکند و یا حتی شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه بوده و خود شخص را در برنمیگیرد.»
سندروم خستگی مزمن (CFS)
از طرف دیگر، تحلیل انرژی نباید با سندروم خستگی مزمن (CFS) اشتباه گرفته شود. این سندروم شامل دورههای طولانیِ خستگی فیزیکی و ذهنیِ مشقتبار است که دست کم برای ۶ ماه به طول میانجامد. همچنین، در طول این دوره، بسیاری از بیماران درد فیزیکی را در ازای سبکترین کارها گزارش میدهند.
تکامل مغزی ما
مغز ما برای کنار آمدن با شرایط کاری امروزی به خوبی تکامل نیافته است. تاکید بیشتر بر تولید – و نیاز احساسی برای اثبات ارزش شخص برای شغل– باعث شده تا کارمندان و کارگران دائما در حالت «پرواز یا دعوا» باشند. این حالت اساسا برای مواقع خطرات جدیِ بشر تکامل یافته است، اما اگر قرار باشد هر روز این فشار را تحمل کنیم، سطح هورمون استرس در بدنمان به تدریج بیشتر شده و بدن ما دائما وارد فاز دعوا میشود.
این فشار برای بسیاری در کار خلاصه نمیشود. شهرها (و همچنین دستگاههای الکترونیکی) همیشه سرشار از زندگی هستند. فرهنگ زندگی ۲۴ ساعته ما باعث شده تا استراحت کردن در هر ساعتی از شبانه روز دشوار باشد. عدم وجود فرصت کافی برای شارژ مجدد ذهن و بدنمان، باتریهای ما همواره به شکل خطرناکی خالی هستند.
این مسئله دست کم در تئوری صحت دارد.
جالینوس، بقراط و اخلاط اربعه
زمانی که شافنر ادبیات تاریخی را کاوش میکرد، دریافت که مردم خیلی قبلتر از شرایط کاری امروز از خستگی مفرط رنج میبردند. یکی از اولین مباحث خستگی توسط پزشک یونانی «جالینوس» نوشته شده بود.
وی نیز همچون بقراط بر این باور بود که میتوان نشانههای تمام بیماریهای فیزیکی و روحی را در تعادل خلطهای چهارگانه (یا اخلاط اربعه) میتوان یافت که این موارد عبارتند از: مایع خون یا دم (blood)، زردآب یا صفرا (chole)، سودا یا زردآب سوخته یا صفرای سیاه (melanchole) و بلغم مایع مخاطی (phlegm).
تجمع سودا موجب کند شدن گردش خون و بسته شدن مجراهای مغزی شده که خستگی، رخوت، بیحالی، تنبلی و مالیخولیا را برای بدن به ارمغان میآورد. گرچه میدانیم که این بحث چندان اساس علمی ندارد، اما این ایده که مایعی قیر مانند برای برخی از افراد مبتلا به خستگی شاید معنا بدهد.
مسیحیت و فرهنگ غرب
زمانی که مسیحیت بر فرهنگ غرب چیره شد، خستگی به عنوان نوعی ضعف معنوی دیده میشد. شافنر به نوشتههای اواگریوس پونتیکوس، راهب مسیحیِ قرن چهارم میلادی، اشاره میکند که زل زدنِ راهبان به بیرون از پنجره را با «اهریمن نیم روزی» مقایسه کرده بود. شافنر مینویسد: «آن کار اغلب به عنوان نوعی بیاعتقادی یا عدم وجود اراده دیده میشد: روح در برابر گوشت.» این کار البته شاید امروزه به شکل چک کردن شبکههای اجتماعی مشاهده شود.
وجه اشتراک اسکار وایلد، چارلز داروین و ویرجینیا وولف!
انواع علل مذهبی و نجومی تا پیش از ظهور پزشکی مدرن برای توضیح خستگی مطرح شد. پزشکان سرانجام علائم نوراستِنى [ضعف اعصاب] را شناسایی کردند. پزشکان دیگر میدانستند که “اعصاب” پیامهای الکتریکی مغز را انتقال میدهند و اگر کسی از ضعف اعصاب رنج ببرد، انرژی را درست مانند سیم بدون عایق هدر خواهد داد. تمام شخصیتهای صاحب فکر مانند اسکار وایلد، چارلز داروین، توماس مان و ویرجینیا وولف مبتلا به ضعف اعصاب بودند.
پزشکان تغییرات اجتماعی ناشی از انقلاب صنعتی را مسئول این بیماری میدانستند. از طرف دیگر، اعصاب حساس به عنوان نشانهای برای «حسن سلوک» و «هوشمندی» اشخاص دیده میشود.
گرچه امروزه تعداد محدودی از کشورها نوراستِنى یا ضعف اعصاب را تشخیص میدهند، اما این اصطلاح در چین و ژاپن بیشتر رواج دارد؛ البته در این دو کشور باز هم گاه و بیگاه اتهاماتی به این بیماری وارد میشود که آن در واقع جایگزینی برای افسردگی است.
خستگی: یاور همیشگی ما
اما آنچه مشخص است این است که افرادی زیادی در طول تاریخ خستگی را به اندازه ما تجربه کردهاند و این مسئله نشان میدهد که خستگی نوعی بیماری است.
شافنر میگوید: «خستگی همواره همراه ما بوده است. آنچه در طول تاریخ تغییر میکند، دلایل و آثار خستگی است.»
خستگی در قرون وسطی به عنوان اهریمن یا شیطان نیم روزی مطرح میشد؛ خستگی در قرن ۱۹، تحصیل زنان بود و در دهه ۷۰ میلادی همزمان با تسلط کاپیتالیسم بر جهان منجر به استثمار کارگران و کارمندان شد.
هنوز نمیدانیم!
در واقع ما هنوز نمیدانیم که منبع انرژی ما چیست و اینکه چطور ممکن است بدون هیچ کار فیزیکی آن انرژی را هدر میدهیم. ما همچنین نمیدانیم که علائم آن در بدن و ذهن مشاهده میشوند و یا اینکه علائم آن حاصل جامعه یا ساخته شده توسط رفتار خودمان است.
شاید حقیقت ترکیبی از این موارد باشد: درک بیشتر ما از رابطه بین بدن و ذهن به ما نشان داده که عقاید و باورهای ما میتوانند تاثیر عمیقتری بر فیزیولوژی ما داشته باشند. ما میدانیم که اضطراب عاطفی میتواند موجب التهاب و تشدید دردها شود – و در گاهی موارد میتواند منجر به صرع و نابینایی شود.
شافنر مینویسد: «نمیتوان به سادگی گفت که دلیل یک بیماری صرفا فیزیکی یا صرفا ذهنی است. ممکن است هر دو عامل همزمان دخیل باشند.» علائم خستگی را نباید ساختگی تلقی کرد چرا که آنها درست مانند علائم سرماخوردگی آشکار هستند.
شافنر استرس ناشی از زندگی مدرن را رد نمیکند. او معتقد است که استرس به نحوی از آناتومی خودمان ریشه میگیرد، زیرا شغلهای بیشتر و بیشتری به ما اجازه میدهند که با آزادی کامل فعالیتهایمان را انجام دهیم. بسیاری از افرادی که دارای حد و مرز خاصی نیستند، بیش از حد خود را رها میکنند. شافنر میگوید: «این امر بیشتر اضطراب کم کاری و حس خوب نبودن در محیط کار را نشان میدهد.»
شافنر همچنین بر این باور است که شبکههای اجتماعی و ایمیل انرژی ما را تخلیه میکند و میگوید: «بسیاری از فناوریهایی که برای ذخیره کردن انرژی وارد بازار شدهاند، خود به عنوان یک عامل استرس زا مطرح میشوند.»
راهحلی که تاریخ به ما آموخته
اگر از تاریخ درس گرفته باشیم، آن درس این خواهد بود که هیچ درمان آسانی برای این “کسالت” وجود ندارد. افرادی که سالهای دور به نوراستِنى یا همان ضعف اعصاب مبتلا بودند، باید مدتی طولانی را بستری میشدند؛ اما ملالآور بودن دوران بستری شدن، خود عامل افزایش استرس بود. امروزه نیز افرادی که از تحلیل رفتن مزمن انرژی رنج میبرند، میتوانند از «رفتاردرمانی شناختی» (CBT) بهره ببرند تا از این طریق خستگی عاطفی خود را مدیریت و روشهای کسب مجدد انرژی را شناسایی کنند.
شافنر میگوید: «درمان خستگی منحصر به هر فرد است. شما باید خودتان بدانید که چه چیزی انرژیتان را تحلیل میدهد و چه چیزی آن را باز میگرداند. ممکن است انرژی برخی از طریق ورزش کردن تحریک شود و برخی دیگر از طریق کتاب خواندن انرژی بگیرند… اما چیزی که مشخص است این است که باید بین کار و تفریح مرز تعیین کرد. این موارد به شدت نادیده گرفته میشوند.»
شافنر شخصا دریافته که دانش بیشترش نسبت به مسئله باعث شده تا او نوسانات سطح انرژیاش را بهتر دریابد. وی در آخر میگوید: «تحقیق و نوشتن در مورد خستگی به شکلی اعجازانگیز برای من انرژیزا بود. من خیلی شیفته این موضوع شدم و اینکه میدیدم افراد زیادی در طول تاریخ از خستگی رنج میبردند، برایم آرام بخش بود… این مسئله که میدانی در این مسیر تنها نبودی و دیگرانی بودهاند که بیماری شما را در شرایط متفاوت تجربه کردهاند، کاملا اطمینان بخش است.»