خشونت پدیدهی پیچیدهای است که از ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی، روانی و… قابل بحث و بررسی است، به همین دلیل، با توجه به نقطه تمرکزِ مختلفِ رشتههای گوناگون علوم، با تعاریف متنوعی از خشونت مواجه میشویم، اما آنچه در میان تعاریف گوناگون از خشونت مشترک است و کاربرد بدیهی و عامتر واژه ی خشونت را در بر میگیرد این است که: “خشونت رفتاری است که هدف از آن ، آسیب رساندن به دیگری ، به اشکال مختلف جسمی، روانی، تحمیل عقاید، ممانعت از پیشرفت افراد و… می باشد” واژه ی مهم و کلیدی این تعریف که سبب میشود به رفتاری واژه ی خشن را اطلاق کنیم (هدف) است، به عبارتی، این واژه مبنا و اساس این تعریف را تشکیل میدهد. بدین معنا که اگر فردی ناخواسته و بدون قصد وغرض سبب آسیب به دیگری شد استعمال واژه ی خشونت درباره ی رفتار وی منطقی و موجه نمیباشد، چراکه همانطور که پیشتر گفته شد ، یکی از شرایط ضروری برای در نظر گرفتن یک رفتار در زمرهی رفتارهای خشن ، قصد و نیت است.
برای تفهیم بیشتر این موضوع میتوان گفت، رفتاری که سبب آسیب شود اما بدون قصد باشد (مانند تصادف) خشونت محسوب نمیشود اما چنانچه رفتاری با هدف آسیب به دیگری صورت بگیرد ،ولو منجر به آسیب هم نشود مصداق کامل یک رفتار خشن و پرخاشگرانه است. خشونت میتواند در یک فرد و یا شیوه ی اداره و حکومت یک جامعه تجلی یابد، به عبارتی همیشه افراد نیستند که عامل خشونت میباشند. حکومت های خشن نیز وجود دارند که همانند افراد خشن، هر زمانی، احساس خوف از آسیب دیدن را در جامعه ی خود ایجاد میکنند، چراکه چنین حکومتهایی اساسا برمبنای خوف و ترس استوارند و موضعگیری چنین حکومتی برای پیشبرد اهدافش زورگویی و خشونت است تا اعضای آن برای ممناعت از آزار بیشتر به دستورات آن گردن نهند. پس، اساس خشونت چه در افراد و چه در حکومتها، واداشتن دیگران به پیروی بی چون و چراست.
خشونت علیه زنان:
گستره ی وسیع و متنوعی از افراد در معرض خشونت قرار میگیرند، از شهروندان یک جامعه گرفته تا زنان، کودکان، سالمندان و حتی بیماران و… که در هر گروه از آنها علل زیربنایی متفاوت است و نیز نتایج بسیار متفاوتی را موجب میشود که در اینجا مجال بررسی همهی آنها نمیباشد و بحث حاضر محدود میشود به گروه زنان ِدر معرض خشونت، زیرا که خشونت علیه زنان فراگیرترین نوع خشونت و عامل نقض برابری دو جنس، رشد زنان و امنیت آنهاست. اصطلاحاتی چون “خشونت علیه زنان” و “خشونتهای جنسیتی” و… همگی به آسیبها و آزارهایی اطلاق میشود که علیه زنان اعمال میشوند و ریشهی آنها تعصبات سنتی درباره ی جنسیت و نابرابریهای جنسی است که به دنبال آن میآید.
خشونت علیه زنان در سال ۱۹۹۳ در اعلامیهی سازمان ملل متحد در جهت محو خشونت علیه زنان اینگونه تعریف شده است: (هرگونه خشونتی براساس جنسیت که چه قطعا و چه احتمالا به آسیبهای فیزیکی ، جنسی و یا روانی زنان منتهی شود به شمول هرگونه تهدیدی به اعمال مزبور، محروم ساختن زنان از آزادی ،چه در محضر عام و چه در زندگی شخصی ، چه به اجبار و چه به دلخواه، خشونت علیه زن محسوب میشود ) این تعریف همچنین خشونتهایی را که در خانواده ها و هم در سطح جامعه وجود دارد و نیز خشونتهایی که توسط دولت عفو یا صورت میگیرد را نیز دربر میگیرد. به نقل از مرکز رهبری جهانی توسط زنان- راجرز، دانشگاه دولتی ایالت نیوجرسی.
خشونت روانی علیه زنان:
همانطور که در تعریف ارائه شده در اعلامیهی سازمان ملل مطرح شد، خشونت علیه زنان ابعاد مختلف فیزیکی، جنسی و روانی را در بر میگیرد. که از میان این سه ، خشونت روانی بیشتر از سایر ابعاد به حاشیه رانده شده و توجه کمتری به آن شده است که شاید به علت ماهیت غیر قابل مشاهده و نامحسوس این نوع از خشونت است که سبب شده تا مشکلات و مسائل این نوع از خشونت علیه زنان از چشم اکثریت پنهان بماند و قربانیان این نوع از خشونت در سکوت و خفا همچنان مورد ظلم قرار بگیرند و زبان به اعتراض نگشایند، چراکه هرگونه اعتراض و ناراحتی آنها با بی تفاوتی پاسخ داده میشود و باید شنوندهی این جمله باشند که (تو خیلی حساسی..!!) در اینجا یادآور میشویم که خشونت فقط یک صورت زخمی، چشم ورم کرده یا دندان شکسته نیست! خشونت میتواند آن نگاه آزاردهنده، جملهی رکیک و یا تمسخری باشد که سبب اضطراب در زنان میشود. اضطرابی که در حضور مردان وجود زن را فرا میگیرد و خود از علت آن باخبر نیست و فقط آن را احساس میکند، گویا ترس از تحقیر شدن دارد، میترسد که خوب نباشد، که انگار باید زیباتر، لاغرتر، چاقتر، عاقلتر، جذابتر و یا پختهتر باشد. گویی برای تحقیر نشدن باید بهترین باشد، چراکه کوچکترین عیب او میتواند عاملی شود برای تحقیر و تمسخر . این نوع اضطراب که ناشی از تجارب قبلی زنان از برخوردهای نادرست جنسیتی است که شاید توسط آقایان حتی در قالب یک شوخی بیان شود اما بذر این اضطراب را در وجود زن میکارد، سبب میشود تا زن برای محافظت از خود، دست به مقابله بزند، بدین صورت که به منظور کاهش اضطراب خود، برای خود شخصیتهای کاذب بیشماری میسازد و در موقعیتهای گوناگون نقابهای متناسب با آن موقعیت را بر چهره زده و با نگرانی منتظر قضاوت شدن میماند، در یک موقعیت نقاب یک زن پخته و فهیم را برچهره میگذارد، در موقعیت دیگر دخترکی میشود شاد، جذاب و سرزنده و بدین صورت در هر موقعیتی زنی میشود که همرنگ و متناسب با موقعیت خاص برخورد میکند تا مبادا با عدم هماهنگی خود، جلب توجه کرده و اسباب تحقیر و تمسخر خود را فراهم کند و اینگونه است که یک مرد میتواند حتی بدون لمس یک زن، او را تخریب و نابود کند و حتی خود نداند که چنین اضطراب و آسیبی را موجب شده است و این تفاوت خشونت عاطفی با سایر انواع خشونت علیه زنان است که در آنها لزوما برخورد خشن به صورت فیزیکی صورت میگیرد و نتایج آن نیز مشهود و ملموس است.
با وجود اینکه این نوع از خشونت ، به واقع نیمهی پنهان خشونت علیه زنان است و با بی توجهی به آن، نادیده و کماهمیت انگاشته میشود اثرات آن به مراتب خطرناک تر است چراکه زخمهای فیزیکی قابل درمان و ترمیم شدن است اما آیا شخصیت آسیب دیده به سادگی بازسازی و درمان میشود؟ آیا روح آسیب دیده به راحتی یک جسم آسیب دیده التیام مییابد؟ با این مقدمات درباره ی خشونت روانی به بررسی بیشتر ماهیت آن میپردازیم.
خشونت روانی با هدف آسیب به شرافت، آبرو و اعتماد به نفس زن صورت میگیردکه به اشکال مختلفی ابراز میشودکه از جمله مهمترین آنها: تحقیر، بددهنی، تمسخر، انتقاد افراطی و ناروا، تهمت، متلک، قهر کردن و صحبت نکردن بی دلیل و گاه و بیگاه، تهدید همسر به طلاق و یا ازدواج مجدد، نگاه های آزار دهنده ی جنسی، رفتارهای آمرانه و… میباشد. این رفتارهای خشن که دارای بار روانی شدیدی برای زنان میباشند، میتواند منجر به از بین رفتن اعتماد به نفس، انواع افسردگی و به دنبالش گرایش به خودکشی بیشتر در میان زنان، بی کفایتی در مدیریت خانه و خانواده، گریز از مشارکت اجتماعی و از بین رفتن استعداد های بالقوه ی زنان و… شود. با علتیابی این نوع خشونت در دنیای مدرن امروزه این نتایج به میزان زیادی اثبات شدنی است.
در دنیای مدرن امروز و با بیشتر شدن نقش زنان در فعالیتهای اجتماعی، زنان ِقدرتمند در عرصه های مختلف اجتماعی بیشتر در معرض خشونت روانی قرار دارند؛ بدین صورت که از سویی این زنانِ فعال در جامعه با یک دید روشنفکرانهی مبتنی بر برابری زن و مرد برخورد میکنند و در سوی دیگر مردانی هستند که با توسل به انواع شیوههای خشونت روانی تمام تلاش خود را میکنند تا جایگاه سنتی خود در خانواده را حفظ کنند و در این راه، شخصیت و اعتماد به نفس همسر خود را نشانه میگیرند تا او را خانه نشین و مطیع بی چون و چرای دستورات خودشان کنند. پس، شروع میکنند به تمسخر کارهای مهم او، بیاهمیت جلوه دادن موفقیت های وی، بی احترامی کردن و کوچک و حقیر شمردن او. در ایران نیز متاسفانه این نوع از خشونت به وفور مشاهده میشود، بخصوص بخاطر تغییرات سریعی که در سیستم اجتماعی صورت گرفته و در آن شاهد حضور پررنگتر زنان در تمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هستیم و بخش وسیعی از جامعه ی مردان هنوز با این تغییر کنار نیامدهاند و آن را نپذیرفتهاند. این نوع خشونت در ایران به اشکال مختلف نمود مییابد، از جمله: رواج شایعات درباره ی زنان در محیطهای کاری و تحصیلی که سبب کاستن از آبرو، احترام و اعتبار اجتماعی آنها میشود و یا در شکل دیگری از آن شاهد مردانی هستیم که با دور نگهداشتن زنان از دوستانشان سعی در منزوی کردن زنان دارند. در محیط کار نیز گاهی مردان، زنانِ همکار خود را به قدری دست کم میگیرند و آنها را ناتوان میانگارند که به تدریج زنان باور میکنند که فاقد کارایی میباشند و قادر به رقابت با مردان نیستند و در نتیجه به حاشیه میروند.
وقتی در جامعهای مانند ایران، بخاطر تغییر سریع شرایط اجتماعی و پررنگتر شدن نقش زنان، شاهد روند رو به رشد خشونت روانی علیه زنان هستیم و از آن بدتر اینکه این رفتارهای غیر انسانی و خشن در حال تبدیل شدن به عرف میباشند و مورد پذیرش عام قرار میگیرند، بی شک باید به لایه های زیرین این خشونت رفته و علل آن را مورد کنکاش قرار دهیم و تا زمانی که این علل، تشخیص و به دنبال آن ریشه کن نشوند، به هیچ وجه نمیتوان از وقوع آن جلوگیری کرد و یا با روشهای ظاهری همچون شعارها، بیانیه ها، تاسفها، تقبیحها و … نمیتوان اصل پدیده را از بین برد و یا مهار کرد.
بعضی عوامل و دلایلی که سبب به وجود آمدن خشونت روانی علیه زنان میگردد، با توجه به نکتههای پیشین، عبارتاند از: بیکاری، فقر فرهنگی و اقتصادی ، عدم توافق خانوادگی، بی سوادی، سنتگرایی متعصبانه و … که باید با هر کدام از آن ها مبارزه صورت گیرد تا خشونت مهار گردد و بالاخره از بین برود و این وظیفه یک یا چند فرد نیست، بلکه وظیفهای همگانی بوده و همه ی نیروهای فردی، قانونگذاریها و تمام افراد ذیصلاح باید در این راه تلاش کنند. از فرهنگ سازی در رابطه با نوع شوخیها و تفریحات مردان گرفته تا درنظر گرفتن حقوق قانونی و ایجاد موسسات حامی این زنان. پس اگر واقعاً خواهان مبارزه با خشونت و ساخت جامعهای سالم از نظر روانی هستیم، باید همت کرده و با عواملی که خشونت را به بار میآورند مبارزه نموده و آنها را از بین ببریم و محیط اجتماعی خویش را انسانی بسازیم، محیطی به دور از پرخاشگریهای آزاردهنده ،که این، خود، سبب ارتقای فرهنگی و سلامت جامعه میشود.
منبع : سپیده دانایی