وقتی با خودتان صحبت میکنید، دقیقاً چه کسی در حال صحبتکردن است و چه کسی در حال گوشکردن؟ والت ویتمن مینویسد: «آیا من در مقابل خودم هستم؟ بسیار خب، در مقابل خودم هستم، من بزرگم و جمعیت زیادی را در خود دارم». اما اینها کیستند؟ چه کسی آنها را به داخل راه داده است؟ زبان هم همینطوری ما را وسوسه میکند که سالن کنسرتی از آدمهای ریزهمیزه را توی سرِ خودمان جا بدهیم.
کتابِ شگفتانگیز چارلز فرنیهو که به شکلِ برازندهای انسانی است، به این مسئله واقف است؛ اما برای حل آن تلاش نمیکند. حل این مسئله احتمالاً نیازمند نظریهای حقیقی راجعبه آگاهی است. درعوض او با وجود چیزی آغاز میکند که از نظرِ فنی «گفتار درونی» نامیده میشود و در ادامه، از چگونگی رخداد این مسئله نظریهاش را صورتبندی میکند. فرنیهو دربارۀ پدیدارشناسیِ این مسئله تفحص میکند: حس تجربۀ ذهنیِ حرفزدن با خود. سپس سیر تکاملی جذابی ارائه میدهد از اینکه ما چگونه این کار را میکنیم و چرا این کار مفید است.
فرنیهو اشاره میکند که گفتار درونی حداقل دوگونۀ متمایز دارد: یکی فکرِ معمولیِ کلامی است؛ یعنی خودگویۀ فشردهای که هنگامِ تندنویسی (یا بهنظر من، هنگامِ سریع فکرکردن) اتفاق میافتد. این خودگویه بسیار سریعتر از تواناییِ ما در بلند حرفزدن جلو میرود. دیگر گونۀ اصلیِ گفتار درونی، سرعت کمتری دارد. این نوع از گفتارْ مکالمهای است میان بیش از یک نظرگاهِ درونی؛ مانندِ وقتی که شخصی در حال بررسیِ نقاط مثبت و منفی یک تصمیم است. این چیزی است که فرنیهو «تفکر مکالمهای» مینامد. بر اساس نظریۀ موردتوجه او که اولین بار روانشناسی روس بهنام لِو ویگوتسکی در دهۀ ۱۹۲۰ آن را مطرح کرد، تفکر مکالمهای اساساً نوعی درونیسازی از عادت کودکانِ خردسال به بلند صحبتکردن در زمانی است که تأمل میکنند یا نقشه میکشند. همانطور که فرنیهو توضیح میدهد، روانشناس کودک مشهور، ژان پیاژه معتقد بود که شخصیت کودک در تأملات درونی خودش ریشه میگیرد. ویگوتسکی در مقابل میگوید: «کودک از اولین روز زندگیاش درگیر با روابط اجتماعی است. پدیدارشدن زبان به او وسیلهای برای ارتباط با دیگران میدهد و مکالمههایی که حاصل میشود، پایههای مکالمات بعدی خصوصیاش با خود و درنهایت پایههای گفتار درونی او را شکل میدهد. این دیدگاه رضایتبخش و قابلقبول است و منجر به نتیجهگیریِ خوبِ فرنیهو میشود که میگوید: اساساً تمام تفکر بهنوعی اجتماعی است.
همچنین صدایی درونی که همراه بیصداخواندن وجود دارد، بهطور تحویلناپذیری اجتماعی است. فرنیهو دربارۀ این صدای درونی بحث میکند و نمونههای لذتبخشی از شبیهسازی ادبیِ گفتار درونی را در آثار نویسندگانی مثلِ ویرجینیا وولف توضیح میدهد. کتاب او بهطورِ خوشایندی میان رشتهای است؛ زیرا پافشاری میکند بر اینکه فلسفه و ادبیات بهاندازۀ روانشناسی بالینی و اسکنهای مغزی ابزارهای تحقیقی مهمی در این موضوع هستند. وقتی بحث از نتایج اولیه مطالعات ام.ار.ای را به میان میآورد، توجه روشنیبخش و تحسینبرانگیزی به محدودیتها و مشکلات روششناختی این مطالعات دارد؛ باوجود این، تاکنون نتایجی پژوهشی هم به دست آمدهاند، مانند اینکه تفکر مکاملهای ناحیۀ مغزیِ بیشتری را نسبت به تفکر خودگویهایِ ساده بهکار میگیرد.
همۀ این تمرکزِ پرجزئیات بر تجربۀ کاملاً عادیِ ما از گفتار درونی، زاویۀ دیدِ روشنگرانهای را برای تجربههایِ غیرعادیای مهیا میکند که طیِ آن بعضیها از «شنیدن صداهایی در جهان» حرف میزنند. صداهایی که از نظرِ آنها وجود دارند، اما در واقع وجود ندارد. نویسنده اشاره میکند که این تجربه فقط در افراد مبتلا به اختلال طیف اسکیزوفرنی شایع نیست؛ بلکه حتی در برخی افرادِ مبتلا به PTSD و اختلال دوقطبی هم وجود دارد. فرنیهو بهجای صحبت از «توهم» که امروزه اغلب تصور میشود کلمهای بدنام باشد، به «شنیدن صدا» اشاره میکند و با کسانی که دائماً این تجربه را دارند، مصاحبههایی همدلانه ترتیب میدهد. ممکن است برای در چنین افرادی، مغز بهطور طبیعی صداهایی درونی تولید کند؛ اما سپس در تشخیص آن بهعنوان صدای خودش ناکام بماند. در این صورت، صداهایی که از درون میآیند، در نظر فرد از بیرون به گوشش میرسد.
پلهپله فرنیهو استدلال میکند که روندی مشابهْ ممکن است باعث تجارب شدید مذهبی شده باشد که در طول تاریخ گزارش شده و در آن افراد باور داشتهاند که صدای خدا را شنیدهاند. مواجهه با داستانهایی که نشان میدهد چگونه این ارکست درونیِ خودهای سخنگو بهراحتی میتواند دردساز شود، ممکن است ما را به این نتیجه برساند که این خودش یکجور معجزه است که بیشترِ ما،اغلبِ اوقات بهراحتی متوجه میشویم که افکارمان را خودمان تولید کردهایم و ما مالک آنهاییم؛ حتی اگر محال باشد که برای این حس، توجیهی مطمئن ارائه دهیم. همۀ ما تجربۀ فکر یا ایدهای را داشتهایم که فیالبداهه به ذهنمان رسیده است. چه چیزی ما را کاملاً مطمئن میسازد که این فکر را خدا در زمینِ وجود ما نکاشته یا فضاییها به ذهن ما منتقل نکردهاند؟
باتوجهبه شواهدی که فرنیهو بررسی میکند، ما نوعی از سخنرانی درونی را حداقل برای یکچهارم زمان بیداریمان تجربه میکنیم؛ شاید هم خیلی بیشتر. اما آیا چنین وراجیِ درونیِ بیپایانیْ ما را خوشحال میکند؟ صداهای درون گفتار درونی را در کانون توجه خود قرار میدهد و ما را دعوت میکند که بههمراه نویسنده، از ویژگیهای قابلتوجه مغزمان شگفتزده شویم، و خصوصیتهای درمانی و ارتقادهندۀ این عملکرد را تحسین کنیم؛ یعنی چیزهای مثل اینکه «گویا ورزشکارانِ موفق با خودشان بیشتر حرف میزنند». درست در پایان این کتاب، فرنیهو بهطور خلاصه آداب مدیتیشن را تأیید میکند. این آداب بهطور خاص با هدف خاموشسازی گفتار درونی انجام میشوند. باوجوداین او زمان زیادی را صرفِ این نمیکند که چرا افرادی که واقعاً صدایی نمیشنوند باید دلشان بخواهد ذهنشان را به این روش آرام کنند. بهطور قطع این خواستۀ خیلیها در بسیاری از زمانهاست. گمان میکنم که برای مثال، یکی از انگیزههای بسیار مهم که باعث میشوند افراد تجربۀ تَچان (اتوماتیکبودن عمل و چیزی که همراه با رفتارِ ماهرانه است، مانند نواختن موسیقی یا اسکیکردن) داشته باشند، دقیقاً این است که تچان باعث خاموششدن پچپچهای توی جمجمه میشود و این خاموشی، خودش سعادتی است. بله، گفتار درون شگفتیای از تکامل است؛ اما بعضی اوقات میتوانیم با سکوتِ درونیِ بیشتری سر کنیم.
منبع: ترجمان
مترجم: فاطمه رایگانی
پینوشتها:
این مطلب در تاریخ ۲۵ می ۲۰۱۶ با عنوان ?The Voices Within by Charles Fernyhough review – why do we talk to ourselves در وبسایت گاردین منتشر شده است.