به گزارش سایک نیوز به نقل از روزنامه ایران، عشق کلمه ای چندمعنایی است که مصداقهای فراوان و اشکال گوناگونی دارد و چون مفهومی انتزاعی است تعریف آن به سادگی میسر نیست. “عشق” هیجانی بنیادین در انسان است، اما درک اینکه چرا و چگونه اتفاق میافتد آسان نیست. با وجود این، انسان همواره تلاش کرده است آن را به تعریف درآورد تا به درک دقیقتری از این حالت انسانی برسد.
به عنوان مثال، در یونان باستان از شش گونه عشق نام میبردند؛ «اروس» عشق مبتنی بر میل جنسی، «فیلیا» دوستی و عشق عمیق، «لودوس» عشق سبک سرانه، «پراگما» عشق بالغانه تمام عمر، «اگیپ» عشق شدید نوع دوستانه و غیر انحصاری، «فیلاشیا» خوددوستی.
نظریه پردازان نیز تلاش کردهاند عشق را توصیف کنند؛ زیک روبین عشق رمانتیک را بر اساس سه مؤلفه «دلبستگی»، «صمیمیت» و «مراقبت» تعریف میکند.
هاتفیلد از دو نوع عشق نام میبرد: عشق مبتنی بر دلسوزی و شهوت.
استرنبرگ نظریه جامعتری ارائه میدهد؛ وی ابتدا عشق را بر اساس صمیمیت، شهوت و تعهد تعریف میکند و سپس در نظریه بعدی «قصه عشق» را ارائه میکند. او فرض بر این دارد که انسان گرایش دارد عاشق کسانی شود که «قصههای عشق» یکسانی با خود او داشته باشند اما نقش آنان مکمل نقش خودش باشد. وی اعتقاد دارد قصهها از بدو تولد بر اساس وراثت و ارتباط با دنیای خارج بتدریج شکل میگیرد.
در نظریههای روانکاوانه، عشق معنای «خود دوستدارانه» پیدا میکند. از نظر فروید عشق ورزیدن یعنی فاصله گرفتن از خود دوستداری و این رمز سلامت روان است. اشخاص بر اساس احساسات و خاطرههای درونفکنی شده دوران کودکی از موضوع عشق، انتخابهای خود را شکل میدهند. به این اعتبار، میتوان گفت که «خود دوستداری» آغازی است بر عشق.
نظریه روابط ابژه عشق کودک را معطوف به فرد یا چیزی (ابژهایی) میداند که در تصور کودک نیازهای وی را برآورده میکند. اینزورت ابژه را عاملی تعریف میکند که از طریق آن فرد به اهداف غریزیش دست مییابد و عواطفش بر آن متمرکز میشوند که تبدیل به ابژه یا موضوع عشق وی میشود.
با وجود تعاریف متفاوت در نظریههای مختلف که شماری از آنها ذکر شد اکثر نظریهپردازان در «خوددوستدارانه بودن» عشق و اینکه عشق از بدو تولد وجود دارد هم رأی بودهاند و اینکه کودک به کسی علاقهمند میشود که نیازهای اساسی وی را برآورده میکند و در بزرگسالی هم به کسی یا چیزی علاقهمند میشود که تداعیگر ابژهای است که بر آن سرمایهگذاری عاطفی کرده بود یعنی ابژه عشق. «عشق در یک نگاه» یا «علاقههای بیدلیل به اشیا» بر اساس همین الگو به وجود میآید. بنابراین تمام آحاد بشر در ابتدا عشق را «خوددوستدارانه» تجربه میکنند و سپس رشد و تحول، آنان را به خارج شدن از خودشیفتگی و تجربه رابطه «دیگردوستدارانه» رهنمون میکند.
انسان برای ابراز عشق باید «رابطه» برقرار کند. رابطه وسیلهای است که کودک و بزرگسال جهت برآورده کردن نیازهایشان به آن متوسل میشوند. «رابطه» نوعی داد و ستد است. «هنر ارتباطی» یافتن نیازهای دیگران و برآورده کردن آنها است. این فرآیند در رابطه سودجویانه یا انساندوستانه تفاوت نمیکند، بلکه تفاوت عمدتاً در هدف از برطرف کردن نیازهای دیگری است. در رابطه خودخواهانه هدف صرفاً منافع خود فرد است و «دیگری» تنها یک وسیله است. ولی در رابطه دیگردوستدارانه «دیگری» ارزشمند است.
بدین ترتیب فرآیند شکلگیری عشق در انسان فارغ از زمان و مکان و شخص است ولی نحوه بروز و رفتارهای مبتنی بر عشق بستگی به روح زمان در دوره تاریخی خاص و فرهنگ حاکم بر هر کشور است. در هر دوره بنا به تعریف از انسان و اخلاق، نوع روابط جایز برای ابراز عشق متفاوت است. مثلاً در دوره سنت انسانگرایی، انسان را خودی متحد و هویتی منحصر به فرد میدانستند که از طریق عقل برانگیخته میشد و آگاهانه با ابژه ارتباط برقرار میکرد. قضاوت اخلاقی انسان بیشتر هنجاری بود یعنی قضاوت بر کلیت و ارزشهای اخلاقی مبتنی بود و انسان به دنبال کشف قوانین و رفتاری اخلاقی بود که وی را به سوی نیکی و فاصلهگیری از بدی راهنمایی کند. در این دوره، تجلی عشق هم اخلاقی بود یعنی متناسب با سنت و عرف جامعه، در خدمت روابط.
با تعریف «ناخودآگاه» توسط فروید و تقدم اجتماع در نظریه مارکس، انسان وارد دوره مدرنیته شد و هویت منحصر به فرد و صداقت آگاهانه وی زیر سؤال رفت. اصول اخلاقی نیز زیر سؤال رفت و انسان در مورد چرایی کارهای اخلاقی مشغول فکر شد. در این دوره، روابط عشقی فردمدارتر و بتدریج از چارچوب خانواده خارج شد و با پیشرفت تکنولوژی، ابژههای بیشتری برای سرمایهگذاری عاطفی در اختیار انسان قرار گرفت، مانند اتومبیل و رایانه و تصاویر.
انسان عصر پسامدرنیته، انسانی بدون هویت ثابت و تکه تکه تلقی میشود. اخلاقی که از آن پیروی میکند، کاربردی است یعنی بیشتر بر اساس سود شخصی اجتماعی است. درست و نادرست هم معنای فردی به خودش میگیرد. در این حالت انسان در موقعیتی شبیه کودک قرار میگیرد و رابطهای که برقرار میکند، مبتنی بر خودشیفتگی و خوددوستداری است. یعنی سرمایهگذاری عواطف بر خودش است و به نظر میرسد بجز خود و نیازهایش چیزی دارای اهمیت نیست. نتیجه اینگونه نگرش «اضطراب» است. اضطرابی ناشی از تنهایی در حضور دیگران.
نویسنده: دکتر هرایر دانلیان