هفته بهداشت روان آمد و رفت و من همچنان سکوت کرده ام. این نکته ای است که درباره بیماری روان صدق می کند. در حالی که دنیا این را از ما می خواهد، ما اغلب نمی توانیم درباره آن صحبت کنیم.
اگر گوش دادن به افراد دچار بیماری های روان و نیز فهم تجریبات آنها یک قدم مهم در جهت حل سکوت و داغ دل آنهاست، ما نیازمندیم که به صورت عمومی تر این مسأله را مطرح کنیم.
من درباره سلامت روان بسیار فکر می کنم و می نویسم. از زمانی که با اضطراب و کمال گرایی بالینی تشخیص داده شده ام، نوشتن به یک راه مهم برای کنار آمدن با بیماری های روحی و روانی خودم تبدیل شده است و با همین روش نیز در تلاش هستم که سطح آگاهی عمومی را ارتقا بدهم. علی رغم اینکه من همیشه مشتاق هستم و تلاش می کنم تا بیماری روان را به گوش همه برسانم، اغلب خود را غرق در این حس می بینم که گویا جهان حاضر به شنیدن صدای من نیست.
گویا در هفته بهداشت روان امسال گوش ها تیز شدند. خوراک و فید خبری من از مقالاتی درباره ی سلامت روان لبریز شد و دوستان هشتگ های محبوبی را بر پا کردند و رویدادهایی در گوشه و کنار شهر من به سرعت اتفاق افتادند.
در نهایت در هفته ای که سلامت روان به یک موضوع داغ تبدیل شده بود، مسائل من در خط مقدم قرار گرفتند. اگر تاکنون زمانی بود که نظرات محقرانه من در مورد مغز انسان به حساب بیایند، این بار مطمئناً همان زمان بود. من واقعاً وحشت کرده بودم!
تصمیم گرفتم که فرصت را از دست ندهم. بیرون دادن داستان ها و علم کردن آنها را با شدت تمام آغاز کردم، گویی که در تلاش برای ارسال تعدادی از پیام های عمیق آشفته به مادر بُرد کامپیوتر خود بودم! ذهن من از کوره در رفته بود. ظرف ۲۰ دقیقه تمام ناخن های دست خود را جویدم و یک مشت مو از سرم بیرون کشیدم – علائم بارز تشدید اضطراب من!
خوردن ناهار و آوردن دختر کوچکم را از مدرسه به کلی فراموش کردم. دو تماس از دست رفته از سوی همکارم داشتم. اما به نحوی در حال مدیریت این موضوع بودم که با دست خالی تمام موهای کوچک روی پای خود را از ریشه بکَنم، یک عادت درخشان دیگر من که در زمان کنترل اضطراب به آن نیاز داشتم، با شور و علاقه این کار را انجام می دادم!
همچنان که زمان می گذشت و فشار بیشتر می شد، فهمیدم که به سمت یک فروپاشی عصبی پیش می روم. شاید من در حال ایجاد یک هفته بهداشت روان بیش از حد بزرگ بودم اما این طبیعت بیماری روحی من بود – تمایل به متورم شدن و بحران سازی. این یک کنایه تلخ بود: اضطراب من همان چیزی بود که من را از نوشتن باز می داشت.
بنابراین لپ تاپ خود را بستم و به این نتیجه رسیدم که باز هم برای هفته بهداشت روان در سکوت باقی بمانم. تصمیم گرفتم که فعلاً وضع روان خود را حفظ کنم که بسیار مهم تر از نوشتن درباره آن بود و دوباره به خود اطمینان دادم که فرصت های دیگری نیز در آینده به وجود خواهند آمد.
بیماری روان دقیقاً همین است. ما اغلب نمی توانیم درباره آن صحبت کنیم در حالی که جهان این را از ما می خواهد – چه مخاطب ما خانواده و پزشکان باشند و چه رسانه ها و البته وقتی هم که آماده گفتگو هستیم، گوشی برای شنیدن پیدا نمی کنیم.
حتی با تمام تلاش ها برای کاهش این داغ، سلامت روان یک موضوع به شدت حساسیت آمیز است. تکامل بینش شخصی و دایره لغات برای برقراری ارتباط درباره اوضاع روحی خودمان، زمان زیادی می برد. بر اساس تجربه ی من، شما فقط می توانید در مورد این موضوع با شرایط خود و در زمان مناسب خود صحبت کنید و یا بنویسید. این بدان معناست که ما به فرهنگی نیازمندیم که پذیرای این بحث و گفتگوها در طول سال باشد و نه فقط در یک زمان خاص مشخص شده روی تقویم!
در حالی که ابتکار عمل هایی همچون هفته بهداشت روان بسیار مهم هستند، اما این ابتکار عمل ها همیشه آنچنان که باید و شاید برای بیماران مفید نیستند. یک تلنگر ناگهانی در جامعه ممکن است شبیه به یک تزریق زودگذر همدردی احساس شود که پس از پایان آن هفته، ما را بیش از پیش به تنهایی فرو ببرد و موضوع ما یک بار دیگر در گوشه و کناری رها شود.
حمایت غیر مستمر برای بیماری روان با یک روکش مشکوک می درخشد و این درخشش با علم به اینکه صحبت از بیماری روان صدها لایک را در یک روز در فیسبوک برای شما به ارمغان می آورد اما پس از آن درخواست شغلی شما را به خطر می اندازد، تیره و تار می شود.
از سویی دیگر، تمرکز ناگهانی روی سلامت روان می تواند افراد دچار بیماری روان را منقبض کند و به عقب نشینی وا دارد، به این علت که آنها توسط فشار نا آشنای قرارگیری در معرض عموم مرعوب شده اند و پس از آن، خطر تلنگرهایی وجود دارد که با یک برآشفتگی بی قاعده از مقالات خبری و توئیت ها در مورد سلامت روان می آیند.
من در مورد شایستگی های هفته بهداشت روان و رسانه ای شدن آن، بحث و جدلی ندارم و فکر می کنم که این ابتکار عمل ها محترم و لازم هستند. من معتقدم که این ابتکارات برای ایجاد جامعه ای که زندگی بیماران روان در آن آسان تر است، مهم و حیاتی هستند. اما شنیدن حرف های بیماران روان و درک تجربیات آنها، مهمترین قدم در جهت حل این سکوت و داغ دل آنها می باشد، ما نیاز داریم که به صورت عمومی تر این مسأله را مطرح کنیم.
ما به فرهنگی نیاز داریم که با این اختلافات جزئی بیماری روان وفق داده شده باشد و این سکوت ها را به اندازه افشاگری و علنی گویی ها بپذیرد. ما به جهانی نیاز داریم که سلامت روان بدون توجه به زمان و مکان و فراتر از روزهای پر هجمه و کمپین های رسانه های اجتماعی زودگذر، یک موضوع پذیرفته شده قلمداد شود.