اریک برن و شخصیت کودک
سایک نیوزبه نقل از انگار: در دنیای روانشناسی کودکی اساسا نقش وافری را در شخصیت فرزند ایفا میکند. بعد از فروید و ملانی کلاین و همچنین کارن هورنای در حوزه ی روانکاوی، روانشناسی کانادایی نظریه ای را بیان کرد که از فرضیات اولیه ما و همچنین محیطی که ما در کودکی درونی میکنیم سخن گفت. البته که این روانشناس معروف بخشی از نظریه اش مربوط به کودکی و روانشناسی کودک است اما مهم ترین بخشش مربوط به این دوران است این روانشناس کانادایی دکتر اریک برن نام دارد که بنیان گذار تحلیل رفتار متقابل است. دکتر بابایی زاد در ایران با شرکت در کنفرانس های تحلیل رفتار متقابل در خارج از کشور و ارائه این رویکرد به زیان ساده به ایرانی ها نقش وافری را در فهم این رویکرد در ایران داشته است.
نقش گفته های والدین در شخصیت کودک
به عقیده اریک برن والدین آگاهانه یا ناآگاهانه از بدو تولد به کودکانشان یاد میدهند چگونه رفتار،فکر، احساس و دریافت کنند در این دیدگاه نقش والدین به شدت مهم است؛ رهایی ازاین تاثیرات کار آسانی نیست در واقع این رهایی فقط زمانی ممکن میشود که فرد آنهارا به صورت مستقل آغازکند یعنی از آنها آگاهی و بینش داشته باشد و خودش تصمیم بگیرد کدام قسمت از آموزش والدینش را بپذیرد. این پیامهایی و آموزشهایی ک از والدین دریافت میشود ممکن است درجهت اجازه باشد یادر جهت بازدارندگی و مهار؛ بنابراین اگربخواهیم مهارهارا بررسی کنیم باید به مرحله کودکی برگردیم و ببینیم چه اتفاقی میافتد که مهاری بهوجود میآید. در ادامه بهرتوضیح چند مهار رایج میپردازیم.
وجود نداشته باش
وقتی میخواهیم از اجازه وجود داشتن حرف بزنیم یعنی اینکه من میتوانم ایمن و نامشروط زندگی کنم و خودرا به عنوان یک موجود قبول میکنم. این اجازه دربزرگسالی اینگونه است که میتوانیم از خودمان مراقبت کنیم بدون اینکه با خود آسیبی برسانیم.
یا اینکه فکر نمیکنیم اگر هستیم باری بردوش دیگرانیم و اضافی هستیم، نبودنمان بهتراست وحتی میل به نیستی را بزرگتر نمی کنیم و فکر نمی کینم که اصلا دنیا جایی نیست که بخواهیم در آن زندگی کنیم ویا ارزش زندگی کردن ندارد و ازاین قبیل فکرها…
کودک در بدو تولد در رابطه به دنیا میآید یعنی از همان ابتدا نیازمند است. نیازمند مادر یا جانشین روانی او به عبارتی کسی که ازاو مراقبت کند .
مادر منبع اعتماد در کودکی
درروانشناسی کودکی در این دوران کودک باید بتواند به دنیا اعتماد کند و این اعتماد از برآوردهکردن یکنواخت، ممتد و مهربانانه و دلسوزانه نیازهای کودک توسط مادر بدست میآید. یعنی کودک اگر مراقبی داشته باشد که تمام نیازهای زیستی اورا به موقع، بدون نوسان و مهربانانه برطرف کند میتواند به دنیا اعتماد کند و ازنظرش دنیا جای امنیست برای زیستن.
در دوران اول زندگی نوزاد خودرا با مادر یکی می داند و مادر را موجودی جدا ازخود نمی بیند بنابراین حضورمادر، آغوش او و ارتباط بااو باید برای نوزاد قابل اطمینان باشد درنتیجه میتوان گفت ظرفیت کودک برای زندهماندن و زندگی کردن کاملا رابطه مستقیمی با ظرفیت مادر برای زندگی کردن و زندهنگهداشتن او دارد.
با بالارفتن سن دنیا برای کودک بسط پیدا میکند و ازمادر فراتر میرود که اگر رابطه امنی با مادر داشته باشد ادامه و بسط پیدا میکند . دراین بین نقش پدر و حمایت از مادر و فرزند هم بسیار ضروری است درایجاد اعتماد به دنیای کودک.
افرادی که دراین دنیا مراقبان بیدقتی داشته اند واعتماد به دنیا برایشان شکل نگرفته است آنهایی هستند ک مدام بدبیناند و فکرمیکنند همه دشمن و آسیب رسان هستند و…
چون بیاعتمادی به دنیا درآینده به بیاعتمادی در روابط میکشد و آنها مدام در تقلا برای محافظت ازخود هستند.
چنین افرادی که مهار وجود نداشته باش دارند میل به زندگی ندارند و دوست دارند زودتر تمام شود البته این مهار ممکن است خودش را اینگونه نشان دهد که فرد مدام نگران مرگ دیگران است و همش فکرمیکند دیگران دارند میمیرند و حتی درخیال پردازیهایش تصویرسازیشان هم میکند.
اما اجازه وجود داشتن این است که فرد باخیال راحت زندگی کند ،لحظههای زندگی برایش معنیبخش است واز دنیا لذت میبرد وحتی رنجها و سختیهاراهم میپذیرد و برایش معنی دارد اما کسی ک این مهار را دارد مدام رفتارهای خودتخریبگرایانه چون سیگار کشیدن، غمگینی مداوم، افسردگی و … دارند.
موفق نباش
اجازه موفق بودن احساس رضایت داشتن ازموفقیت است همینطور باید بدانیم از زندگی چه میخواهیم، خیلیها چون نمیدانند چه میخواهند موفق نمیشوند.
مهار موفق نباش فرد را به این سو میبرد که یا کاری را که میخواهد نتواند انجام دهد یا انجام دهد و دراوج موفقیت ویرانش کند. حتی ممکن است فرد کار را انجام دهد و موفق هم شود ولی احساس رضایت نداشته باشد و مدام از آنچه انجام دادهاست دلسرد باشد.
اینکه ما اکنون خود را موفق می دانیم یا نمی دانیم بستگی دارد که درمقابل چشمان چگونه پدرو مادری بزرگ شدیم!! آیا هنگام اولین راه رفتنها تشویق شدیم؟ آیا هنگام اولین بستن بند کفش تشویق شدیم؟ تشویق به کودک این حس را می دهد که می تواند یاد بگیرد و موفق شود . اما پدرومادری که کودک هرکاری انجام دهد ازآن ایرادی بیرون میکشند، مدام به فرزندخود می گویند از فلانی یاد بگیرو… در فرزندان خود مهار موفق نباش شکل میدهند که فرد خودرا لایق موفقیت نمیداندو حتی اگر موفق باشد این مهار مانع رسیدن به آنچه میخواهد میشود. مثلا باعث میشود خود را درجایی قرار دهیم که استعدادش را نداریم که بگوییم و ثابت کنیم که نمیشود یعنی فرد را سوق میدهد به سمت انتخابهای نادرست تا خشممان را از نشدنها اعلام کنیم و خودمان را درجایگاه قربانی قرار دهیم .
مهم نباش
وقتی اجازه مهم بودن داریم یعنی عزت نفسی سالم و بیآسیب داریم . میتواینم نوازشها را بپذیریم ؛ وقتی کسی برایش مهم نباشد هنگام موردتوجه قرار گرفتن میخواهد ازآن اجتناب کند ، فرارکند یا قبول نمی کند و حتی فکرمیکند به او دروغ می گویند اما اگر اجازه مهم بودن داشته باشیم به خودمان اجازه دیده شدن و مورد توجه واقع شدن را می دهیم.
فردی که درخودش مهار مهم نباش دارد در روانشناسی کودکی نوازشهای منفی چون تهدید، ارعاب،توهین، آسیب و انتقاد را دریافت کرده استو آنهارا به عنوان نوازش ثبت کرده است درنتیجه هنگام نوازشهای مثبت دچار اضطراب میشود و کاری میکند ک به خودش ثابات کند مهم نیستم . این افراد هم نمیدانند در زندگی چه میخواهند اما به خوبی میدانند اطرافیان چه میخواهند و برای آنها تلاش میکنند نه برای نیازهای خود . این فرد به دیگران اجازه نزدیکی نمیدهد و مدام این سوال را میکند که چه کسی مرا دوست دارد و چرا دوست دارد. اما کسی ک اجازه مهم بودن را دارد بادیگران راحت است و بدون غرور به خود اجازه میدهد که دیده شود و خودش را دوست بدارد.
اگر پدرومادری از کودک خود حمایت نکنند یعنی مدام اورا سرزنش کنند و یا مدام درپی آرزوهای ناکام خود باشند و به کودک حس ناخواسته بودن را بدهند و مدام نارضایتیشان را از بچهدارشدن ابراز کنند ، مدام از ضعفهای کودک خود درجمع صحبت کنند واورا مورد تمسخر قراردهند این مهار نیز شکل میگیرد
مهم نباش باعث میشود ماخودرا لایق مهم بودن ندانیم و درنتیجه از توجه، محبت ، نوازش، دیده شدن و تحقق خود کنارهگیری میکینم و در ارتباطات به سمت مهرطلبی ، تایید طلبی و یا کنارهگیری میرویم و همچنین نمیتوانیم خودمان را ابراز کنیم مثلا ممکن است بهتراز دیگران درجمع صحبت کنیم اما منتظر میمانیم دیگری به جای ما صحبت کند.
همچنین ممکن است این مهم نباش نتیجه معکوس بدهد یعنی فرد بخاطر احساس حقارت شدید از خودشیفتگی خیلی زیادی برخوردار شود و این عقیده را داشته باشد که همه بد هستند و من خوبم .
همچینین فردی که مهم نباش دارد درجمعهای خانوادگی همیشه گوشه ای مینشیند تا مهمانی زودتر تمام شود و یا در محیط کار جرئت نمیکند مسئولیت یا پروژه ای را بپذیرد .
نزدیک نباش
اجازه نزدیک بودن به دیگران یعنی اینکه تاچه حد میتوانیم نزدیک شویم و قوانین ارتباطی چون کی؟ چطور؟ تاچه حدودی؟ میتواند به ما نزدیک شود را تعیین کنیم. در رابطه احساس امنیت داشته باشیم و توانایی ایجاد اعتماد را داشته باشیم
کسی که دچار مهار نزدیک نباش است درپایین ترین پلههای رشدی باقی میماند و اگر آنرا حل و فصل نکند تمام زندگیاش صرف یک کلمه است : ارتباط
و نمیتواند پلههایی چون عزت نفس، دانش، خودشکوفایی و… را بگذراند .
او نمیتواند رابطه سالمی داشته باشد ومدام دنبتل این است که کجا میتواند احساس امنیت کند . همچنین نمیتواند رابطه صمیمی ایجاد کند چون صمیمیت و نزدیکی برایش اضطرابزا است و مدام این پیام را به بقیه میرساند که به من نزدیک نشو و…
کسی که اجازه نزدیک شدن داشته باشد هم نزدیک شدن نامشروط را دارا است و هم درک رابطه مناسب را تجربه میکند. اما اویی که مهار دارد به طور مثال باکسی وارد رابطه میشود ک توانایی و استعداد خیانت را دارد.
وقتی اجازه نزدیکی داشته باشیم خودرا جزئی از جهان می بینیم و میتوانیم به دیگران نزدیک شویم ، محبت بگیریم و دوستی و مهررسانی را تجربه کنیم درغیر این صورت پشت به دنیا میایستیم تا ثابت کنیم دنیا جای بدیست و دیگران لیاقت نزدیک بودن را ندارند.
ما به چیزی نزدیک مشویم که امن است و به آن اعتماد میکنیم و امن بودن برمیگردد به قابلیت پیش بینی درنتیجه کسی که اجازه نزدیک بودن دارد شناختی که از پدرومادرش گرفته است قابل پیشبینی است.
کودک میتوانسته آنهارا پیشبینی کند و خانه محیطی امن بوده است . پدرومادری که رفتارهایشان تکانشی است یعنی یک روز خوب هستند یک روز بد، ناگهان عصبانی میشوند و داد میزنند و چنددقیقه بعد آرام میشوند و کودک نمیتواند رفتارهای آنهارا پیشبینی کند و نمیداند اگر به پدریامادر نزدیک شود نوازش میشود یا طرد و تنبیه ، بنابراین ترجیح میدهد نزدیک نشود و گوشه گیری کند و دور بماند تا امنیت داشته باشد این یکی از نکات مهم در روانشناسی کودک است.
همچنین والدینی که خشم خود را جابهجایی میکنند یعنی از یکی دیگر ناراحت و عصبانی هستند و سر کودک خالی میکنند و پدرومادرهایی ک شکاک اند و مدام سوءظن دارند به کودک میآموزند ک به دیگران نزدیک نشو چون با خطر تواَم است .
شناخت قابلیت پیشبینی میآورد و این قابلیت اعتماد میآورد و اعتماد دایره امن ایجاد میکند در دایرا امن به خودمان اجازه نزدیکی میدهیم . هرکدام ازاین حلقههد آسیبی ببیند ما در نزدیک شدن به دیگران دچار اختلال میشویم
کسانی که مهار نزدیک نباش دارند استعداد عجیبی درایجاد رابطه از راه دور دارند مثلا باکسی وارد رابطه میشوند که قصد دارد برای تحصیل به خارج برود و او نمیخواهد همراهش برود درنتیجه اضطراب نزدیکی را ندارد.
همچنین بعضی مواقع ممکن است افرادی ک این مهار را دارند برای اینکه در رابطه به طرف مقابل نزدیک نشوند با کس دیگری هم وارد رابطه میشوند و به نوعی خیانت میکنند این مهار مانع ایجاد خوشی در رابطه میشود.
البته این مهار میتواند نتیجه معکوس هم بدهد یعنی فرد خیلی سریع وارد رابطههای متعددی میشود و یا صمیمیت ایجاد میکند در واقع از انتهای رابطه، رابطه را شروع میکند مانند عشق در یک نگاه! و به شدت به او نزدیک میشوند و میچسبند .
در نتیجه انقدر نزدیکی در رابطه برایشان مهم است که نمیتوانند رابطه مناسبی داشته باشند و مرزهایی برای خود تعیین کنند .؛ این حجم از نزدیکی برای یک فرد نرمال اضطراب زا است زیرا مسئولیت زیادی ایجاد میکند و هم اینکه یک فرد نرمال درعین صمیمیت نیاز به زمان خالی و شخصی هم داردنه اینکه رابطه داشته باشیم و درآن به طور کامل فردیت را ازدست رفته بدانیم.
درآخر باید تاکید کنم بر اینکه آگاهی از اینها فقط باید در جهت تغییر باشد ، یعنی با فهمیدن و پیداکردنشان درخودمان یا اطرافیان باید بتوانیم کنترل آنهارا در دست بگیریم و نگذاریم مارا کنترل کنند و هم اینکه نباید با آگاهی از آنها به قربانی بودن اما به صورت فاخر و فهیم ادامه دهیم بلکه باید درجهت تغییر تلاش کنیم.