جای خالی آموزش های عملی در روانشناسی

جای خالی آموزش های عملی در روانشناسی

به گزارش سایک نیوز به نقل از سیناپرس، دکتر محمود علیلو استاد روانشناسی بالینی دانشگاه تبریز کاستی‌ها در آموزش‌های مهارتی را مهمترین نقیصه فعلی رشته روانشناسی دانست و گفت: آموزش عملی و مهارتی در رشته‌های مختلف روانشناسی، حتی در گرایش بالینی که یک رشته کاملاً کاربردی است، بسیار کمرنگ است.

۱- آیا به نظر شما نیازهایی که در مباحث رشته روانشناسی منعکس شده و مسائلی که در متون این رشته از آن بحث می‌شود به حدی فراگیر است که نیازهای جامعه ما نیز با همین مباحث مرتفع شود یا معتقدید که ما باید برای نیازها و شرایط خودمان به طرح مباحث متفاوتی بپردازیم؟

به نظر من سرفصل‌ها و محتوای آموزشی دروس رشته روانشناسی نیازمند بازنگری جدی‌اند، اما ملاحظه و رویکرد من در مورد چرایی این تغییر صرفاً این نیست که این بازنگری و تغییر از آن جهت لازم است که این مباحث اموری را که خاص فرهنگ ماست پوشش نداده است. قطعاً در هر فرهنگی خدمات روانشناسی و روان‌درمانی باید براساس ویژگی‌های همان فرهنگ صورت گیرد و یا با آن انطباق داده شود، اما آن چیزی که بیش از همه نبودش در نظام آموزشی ما احساس می‌شود این است که آموزش عملی و مهارتی در رشته‌های مختلف روانشناسی، حتی در گرایش بالینی که یک رشته کاملاً کاربردی است، بسیار کمرنگ است.

در بعضی از دانشگاها مانند دانشگاه پیام نور حتی مقوله آموزش نیز زیر سؤال است. بدون هیچ‌گونه تعارف باید گفت که آموزش در چنین دانشگاهایی وجود ندارد. افراد برخی مباحث را می‌خوانند، حفظ می‌کنند و امتحان می‌دهند و نمره می‌گیرند، اما این آموزش نیست. آموزش تعریف خودش را دارد.

از این گذشته در رشته‌های دانشگاهی مانند روانشناسی بالینی، تربیتی و سلامت نیز آنچه موضوع تدریس قرار می‌گیرد عمدتاً نظری است و به همین جهت دانشجو عملاً دارای صلاحیت‌های کار مستقل و بالینی، به نحوی که بتواند مهارت‌های لازم را برای مداخلات روانشناسی کسب کند، نمی‌شود و حداکثر چیزی که می‌آموزد مطالبی نظری در این رابطه است. این خلآ بزرگی است که در سیستم آموزش روانشناسی کشور وجود دارد.

۲- گذشته از این نقیصه، چنان که شما نیز اجمالاً پذیرفتید، چه تفاوت‌هایی در نیازها و فرهنگ ما می‌تواند برای طرح مباحث جدید و متفاوت در رشته روانشناسی الزام‌آور باشد؟ مشخصاً چه زمینه‌هایی را موجب تفاوت و فاصله نیازهای ما با مباحث جاری و متعارف رشته روانشناسی می‌دانید؟

بله، تفاوت وجود دارد چون ما مدل‌های فکری متفاوت داریم. به عنوان مثال مدل فکری ما ایرانیان بیشتر مبتنی بر شهود است تا مبتنی بر الگوریتم. بسیاری از طرح‌های درمانی که در فرهنگ غربی تدوین شده مبتنی بر مدل الگوریتمی تفکر است؛ مانند درمان شناختی رفتاری. اما ما ایرانیان این‌گونه فکر نمی‌کنیم. ما بیشتر به دنبال شرت‌کات و میانبر هستیم. ما می‌خواهیم بدون زحمت به همه چیز برسیم. این به خاطر مدل فکری مدل شهودی ماست. به همین خاطر هم طبیعتاً اگر در درمان‌های روانشناختی که در کشور ما صورت می‌گیرد این زمینه فکری در نظر گرفته نشود، چه بسا نتایجی که در جاهای دیگر به دست می‌آید، حاصل نشود.

همچنین مؤلفه‌های فرهنگی، باورهای فرهنگی، اعتقادات مردم، اسطوره‌ها و مواردی از این دست که از جامعه‌ای به جامعه دیگر متفاوت‌اند می‌تواند در طرح مباحث متفاوت در روانشناسی نقش داشته باشد. در آغاز عرض کردم که خدمات روانشناسی حتماً باید بر ارزش‌های بومی هر کشوری منطبق شود.

۳- مهمترین مباحثی که به نظر شما باید وارد متون روانشناسی و جریان آموزشی این رشته بشود چه مباحثی است؟

ما با اینکه در دانشگاه بوده‌ایم و دانشگاهی فکر می‌کنیم اما متأسفانه آن مطالعه ساختاریافته در مورد ویژگی‌های فرهنگی و تفاوت‌های آن را به طور تخصصی و منسجم نداریم. هر عقل سلیمی می‌پذیرد که جامعه و فرهنگ ما، ارزش‌ها و تفاوت‌های خاص خودش را دارد، اما این‌که این تفاوت‌ها چه هستند، تا چه اندازه مهم و یا تعیین‌کننده‌اند، یک چنین پژوهشی در حوزه روانشناسی صورت نگرفته است. به دلیل این که چنین پژوهشی انجام نشده اگر من هم بخواهم بی‌مطالعه چیزی را بیان کنم شاید پاسخم عوامانه باشد. معمولاً این نوع تفکر متأسفانه در کشور ما خیلی باب شده است که بدون پژوهش راه حل ارائه شود و بدون پژوهش در مورد مطالب، اتفاقات و رویدادها و انسان‌ها اظهار نظر صورت گیرد.

اما در هر صورت من به عنوان یک روانشناس بالینی که در حیطه اختلالات روانی کار می‌کنم آن چیزی را که به واسطه تجارب خودم و همکارانم به عنوان خلأ در روانشناسی بالینی لمس می‌کنم این است که در دانشگاه‌های ما رشته‌های مختلف روانشناسی با جذب چند عضو هیئت علمی و مجوز رشته و دانشگاه دایر می‌شود بدون اینکه کوچکترین امکانات آزمایشگاهی، بالینی و حتی  کتابخانه‌ای آن رشته درآن دانشگاه وجود داشته باشد. این یک نقیصه جدی در این رشته است. دانشگاهی که در مقطع کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بالینی دانشجو می‌پذیرد حتماً باید کلینیک داشته باشد، مرکز مشاوره ویژه خود را داشته باشد تا دانشجو در آنجا عملا آسیب روانی، مداخله، روان‌درمانی، کار با کیس‌ها را بشناسد و یاد بگیرد. اینها کمبودهای ابتدایی ما هستند. ما هنوز در این سطوح مشکل داریم. به نظر من رشته روانشناسی از این جهت بیشتر در معرض آسیب است تا از جهات دیگر.

شما فرض کنید اگر دانشگاه آزاد بخواهد در یک دانشگاه رشته پرستاری راه‌اندازی کند، وزارت بهداشت نظارت می‌کند و تا حداقل استانداردهای آن رشته را در آن دانشگاه آزاد نبیند اجازه تأسیس آن رشته را نمی‌دهد. این در حالی است که در استان آذربایجان شرقی الان بیش از ۱۰ دانشگاه آزاد بالای ۱۰۰ نفر دانشجو در رشته روانشناسی بالینی پذیرش می‌کنند، بدون اینکه کوچک‌ترین امکانات آموزشی حتی برای دانشجویان دکترا داشته باشند. بنابراین ما در حل ابتدائیات و در الفبای قضیه مانده‌ایم. همین موضوع هم به شیوه تفکر شهودی ما برمی‌گردد و انتظار حل خود به خودی مسائل را داریم، چنان که بعضاً مراجعان ما انتظار دارند که ما معجزه کنیم.

۴- به نظر شما چه روندهایی واقعیات را به موضوعاتی برای اندیشیدن جامعه علمی تبدیل می‌کند؟ در این زمینه مشکل ما در رشته روانشناسی چیست و چه پیشنهاداتی در این مورد دارید؟

پاسخ کلی من این است که ما می‌توانیم از طرق مختلف به کشف دانش نائل شویم؛ بدین معنا که می‌توانیم از هر راهی به برخی فرضیات و پرسش‌ها در مورد واقعیت برسیم. اما برای توجیه آن باید از یک راه یکسان عبور کنیم. این راه یکسان در واقع مبتنی بر یک تفکر و خرد و تعقل روشمند است. هر کسی می‌تواند هر ادعایی داشته باشد و این ادعاها هم می‌تواند خاستگاه‌های متفاوتی داشته باشد؛ حتی می‌تواند رؤیای ما باشد، ممکن خواب‌نما شویم یا براساس حدسیات باشد. اما وقتی می‌خواهیم این‌ها را توجیه و تبیین کنیم حتماً باید تن به تیغ متدولوژی علم بدهیم تا صدق و کذب ادعاهای‌مان معلوم شود. من فکر می‌کنم که ما هیچ راهی جز این نداریم و گرچه این شیوه هم اشکالاتی داشته باشد اما جایگزینی در حال حاضر ندارد.

۵- در این زمینه مشکل ما در روانشناسی چیست؟

ما استادان اظهارنظر بدون پژوهش و بدون تبیین علمی هستیم. در حیطه روانشناسی در غرب اصطلاحی وجود با عنوان Psychology ceremony که معادل آن روانشناسی محفلی است. منظور از این اصطلاح شیوه کسانی است که بدون تجربه، پژوهش و بدون رفتن به سراغ مردم و بررسی در مورد انسان و روانشناسی درباره همه  چیز نظر می‌دهند. مشکل بزرگ ما همین است. جالب است که بر اساس این نوع نقطه‌نظرات یکباره برنامه درسی تغییر می‌کند و طرح تحول اجرا می‌شود. بر اساس این نوع برآوردها رشته جدیدی دایر می‌شود؛ بدون این‌که بدانیم مسئله چیست و مشکل این مردم چیست و ۱۰ سال بعد می‌بینیم که هیچ اتفاقی رخ نداده است. حتی احتمالاً به نتایج نادرستی برسیم و زیانی ببینیم که عامل آن ناکارآمد بودن یک رشته بوده است. در هر کاری ابتدا باید ارزیابی صورت بگیرد، بعد اقدام و بعد ارزشیابی. ما بدون ارزیابی اقدام می‌کنیم و بر همین اساس چه نتایج مثبت باشد و چه منفی به ارزشیابی درستی نمی‌رسیم و همین امر موجب می‌شود که نتوانیم مسیری درستی را انتخاب کنیم و بپیماییم.

 


telegram2 files